سه گوش

نقد فیلم برادران سیسترز (The Sisters Brothers) با بازی واکین فینیکس و جیک جیلنهال

نقد فیلم برادران سیسترز (The Sisters Brothers) با بازی واکین فینیکس و جیک جیلنهال

با اینکه امسال برادران کوئن را با وسترنِ «تصنیفِ باستر اسکراگز» داشتیم، ولی بعضی‌‌وقت‌ها زمانی که به بحث و گفتگوهای سینمایی پایانِ سال نگاه می‌کنم، احساس می‌کنم که انگار نه انگار که برادران کوئن هم امسال فیلم داشته‌اند. «باستر اسکراگز» به‌طرز غایرقابل‌بخشش اما قابل‌درکی در بین فیلم‌های پُرسروصداتر گم شده است. کوئن‌ها به آن درجه از فیلمسازی رسیده‌اند که همه ازشان انتظار دارند که یکی-پس از دیگری شاهکار بیرون بدهند و به محض اینکه فیلم جدیدشان روی دست قبلی‌ها بلند نمی‌شود، به راحتی دست‌کم گرفته می‌شود. در حالی که حتی معمولی‌ترین فیلم‌های آنها شاملِ چیزهایی هستند که آنها را یک سر و گردن بالاتر از دیگران قرار می‌دهد. شاید در زمانی که در حال مقایسه کردنِ آنها با کارهای صیقل‌خورده‌تر و بکرترشان هستیم، این موضوع به چشم نمی‌آید، ولی کافی است معمولی‌ترین کارهایشان را در کنارِ فیلم‌های هم‌ردیفشان از دیگران بگذارید تا متوجه شوید حتی لحظه لحظه آنها هم مجهزِ به اثرانگشتِ منحصربه‌فرد کوئن‌هاست. باور نمی‌کنید؟ خب، کافی است «برادران سیسترز» (The Sisters Brothers) را تماشا کنید تا بهتر از قبل متوجه چشم‌انداز و احاطه و مهارتِ کوئن‌ها در مقایسه با فیلمی که فقط می‌خواهد ادای آنها را در بیاورد شوید؛ حتی وقتی کسی که پشت دوربین قرار گرفته است فیلمساز تازه‌کاری هم نیست. در سال ۲۰۱۸ حداقل دو وسترنِ موردانتظار با کارگردانان و گروه بازیگرانِ هیجان‌انگیزی داشتیم که می‌خواستند طعمِ متفاوتی از وسترن را ارائه کنند. اولی همین برادران کوئن و «باستر اسکراگز»شان بود و دومی همین «برادران سیسترز» به کارگردانی ژان اودیارِ فرانسوی است که نخلِ طلای جشنواره کن را در کارنامه دارد؛ کسی که با «برادران سیسترز» اولینِ تجربه کارگردانی فیلم انگلیسی‌زبانش را ثبت می‌کند. هر دوی این فیلم‌ها یک هدفِ کم و بیش مشترک داشتند؛ هر دو می‌خواستند به شورش علیه کلیشه‌های وسترن بلند شوند. می‌خواهند به فیلم‌هایی تبدیل شوند که دیدگاهی که وسترن در ذهنِ بینندگانش شکل داده است را به چالش بکشند؛ می‌خواهند اسطوره‌ها و افسانه‌های داستان‌های این ژانر و انتظاراتی که ازشان می‌رود را درهم بشکنند.

همان‌طور که کوئن‌ها دنیای نهیلیستی و وحشتناکی را به تصویر می‌کشند که خبری از سرگرمی‌های لذت‌بخشِ گره‌خورده با تماشای هفت‌تیرکش‌ها و یاغیان و جستجوگرانِ طلا و غیره نبود؛ یا حداقل این لذت‌ها را در لحظاتِ آخر با غافلگیری‌های بی‌رحمانه به تلخی‌های فراموش‌ناشدنی تبدیل می‌کرد، «برادران سیسترز» هم که از روی رُمانی به همین نام ساخته شده، قصد دارد چنین مسیری را پیش بگیرد و هر چیزی که درباره‌ی کاراکترها و دنیایش در نگاه اول به ذهن‌مان خطور می‌کند را به چالش بکشد. طبیعتا «برادران سیسترز» می‌خواهد این کار را به روشِ نامحسوس‌تری در مقایسه با اپیزودهای تهاجمی و شوکه‌کننده‌ی «باستر اسکراگز» انجام بدهد، اما در طول فیلم احساس می‌کنید با همان نوعِ اسطوره‌زدایی از وسترن طرف هستیم. یا حداقل فیلم قصد دارد با کنار زدنِ کهن‌الگوها، اشخاصِ پیچیده‌‌ای که در آنسوی آنها وجود دارند را پیدا کند. از شخصیت‌های اصلی‌‌اش که آدم‌های درب و داغان‌تر و مشکل‌‌دارتری در مقایسه با چیزی که از شهرتشان به عنوان یاغیانی مرگبار به گوش می‌رسد و چه پایان‌بندی‌اش که رویای آنها برای یافتنِ طلا را روی سرشان خراب می‌کند. همچنین اگرچه هیچ چیزی در این فیلم دلپذیرتر از صدای شلیکِ هفت‌تیرها نیست، ولی فیلم به جای استفاده از خشونتش به عنوان ابزاری سرگرم‌کننده، معمولا از آن برای هرچه خراب‌تر کردنِ حال بیننده و به تصویر کشیدنِ وحشتِ زندگی در قرن هجدهم استفاده می‌کند. تمام اینها «برادران سیسترز» را باید به وسترنِ درجه‌یکی در کنار «باستر اسکراگز» تبدیل کند. ولی مشکل این است که فیلم نه شخصیت‌های پخته و کنجکاوی‌برانگیز و جذاب فیلمِ کوئن‌ها را کم دارد، نه از پرداختِ کافی روی تم‌های داستانی‌‌اش بهره می‌برد، نه خبری از دیالوگ‌های پُرمغز و نان و آب‌دارهای فیلمنامه‌های کوئن‌ها است و نه کلیشه‌زدایی‌هایش شامل تمرکز کافی هستند. «برادران سیسترز» یکی از آن فیلم‌هایی است که از سطحِ اشاره کردن به چیزی که می‌خواهد باشد و کاری که می‌خواهد انجام بدهد فراتر نمی‌رود. در طول فیلم در حالی که می‌توانستم فیلمِ شسته‌رفته‌ای که می‌توانست به آن تبدیل شود را تصور کنم که در نهایت هسته‌ی فیلم توخالی‌تر، روایتش کم‌رمق‌تر و کارگردانی‌‌اش تخت‌تر و قابل‌پیش‌بینی‌تر از آن است که توانایی شگفت‌زده‌ کردن مخاطب را داشته باشد.

افسوس‌برانگیزترین بخشِ «برادران سیسترز» این است که می‌توان انرژیِ دست‌نخورده‌ی هیجان‌انگیزی که در زیر پوستش با قدرت جریان دارد را احساس کرد، می‌توان احساس کرد که اگر از ساختار و چشم‌اندازِ متمرکزتری بهره می‌برد، می‌توانست آنها را استخراج کند، ولی هیچکدام از ایده‌های تامل‌برانگیزش که می‌توانست به نتیجه‌ی برنده‌ای منجر شود به بیرون راه پیدا نکرده است و همین باعث می‌شود با اینکه با فیلمِ تماما شکست‌خورده‌ای که فاقد هرگونه از جذابیتی است روبه‌رو نباشیم، ولی مدام آرزو کنم که کاش با فیلمِ جسورتر و جاه‌طلبانه‌تری طرف بودیم. به عبارت بهتر «برادران سیسترز» یکی از آن فیلم‌هایی است که در هنگام تماشایشان انگار بی‌وقفه در حال تقلا کردن برای بستنِ مهره‌ای به دور پیچی هستم که آن‌قدر هرز شده که سفت نمی‌شود. فیلمی که تماشایش به جای اینکه عملِ روان و راحتی باشد، مثل گیر کردنِ قرص در گلو یا تحمل کردنِ تکه سنگی در کفش می‌ماند. به جای اینکه در حال غرق شدن در فیلم باشید، خودتان را در حال کُشتی گرفتن با فیلمی که از درگیر شدن با حریفش دست می‌کشد و فرار می‌کند پیدا می‌کنید. با اینکه به اندازه کافی از دیدنش لذت بردم، ولی در اکثر اوقات احساس می‌‌کردم که صبرم لبریز شده است و چشم‌هایم برای فرار کردن و نگاه کردن به دیوارِ سفید اتاق مشتاق‌تر از تماشای گردهمایی چنین بازیگرانِ هیجان‌انگیزی هستند. این جور فیلم‌ها معمولا دارای نکته‌ی منفی برجسته‌ای نیستند که بتوان روی آن دست گذاشت و همه‌‌ی کاسه و کوزه‌ها را روی سرش خراب کرد، اما یک کمبودِ خیلی بزرگ دارند: همه‌چیز بیش از اندازه آشناست. از بگو مگوهای برادرانه‌ی چارلی و ایلای و تعقیب و گریز در طول و عرضِ آمریکای غرب وحشی گرفته تا رابطه‌ی ایلای با اسبش و شوخی‌های کاراکترها با دشمنانشان قبل از به رگبار بستن آنها. از قاتلانِ حرفه‌ای بدنامی که کودکی بدی داشته‌اند تا داستانی که در مسیرِ جاده اُریگان جریان دارد و حول و حوش تلاش برای به دست آوردن طلا در کالیفرنیا می‌چرخد. از صحبت‌هایی درباره‌ی از راه رسیدن مدرنیته تا حرص و طعمِ انسان‌ها که به نابودی‌شان منجر می‌شود که فقط در فیلم حضور دارند چون ظاهرا تمام وسترن‌ها موظف هستند که به چنین تم‌هایی بپردازند.

«برادران سیسترز» تمام عناصرِ سینمای وسترن را دور هم گرد آورده است، ولی هیچکدام از آنها به جای جالب و غیرمنتظره‌ای منتهی نمی‌شود. «برادران سیسترز» همچون برهوتِ خلاقیت و تازگی است. شاید حالا که دارم بهش فکر می‌کنم، متوجه می‌شوم که چرا مدام وسط تماشای فیلم به‌طور ناخودآگاه صحنه‌های انیمیشنِ «رنگو» را در ذهنم مرور می‌کردم. شاید یکی از دلایلش به خاطر این بود که آن‌قدر حوصله‌ی ذهنم از دیدنِ «برادران سیسترز» سر رفته بود که در راستای غریزه‌اش به دنبالِ چیزی جذاب‌تر برای جلوگیری از مرگ جستجو می‌‌کرد، شاید هم ذهنم به‌طور ناخودآگاه دنبالِ وسترن دیگری می‌گشت تا فرقِ یک فیلم کلیشه‌ای اما سرزنده و باطراوت و یک فیلم کلیشه‌ای اما کسالت‌بار و ساکن را نشانم بدهد. «رنگو» و «برادران سیسترز» به جز ژانر مشترکشان، تقریبا هیچ شباهتِ دیگری به یکدیگر ندارند، ولی احساس می‌کنم بزرگ‌ترین چیزی که آنها را از یکدیگر جدا می‌کند این است که سازندگانِ «برادران سیسترز» در حالی قبل از شروع به ساختِ این فیلم از خودشان سوالِ مهمی را نپرسیده‌اند که سازندگان «رنگو» پرسیده‌اند؛ آن سوال حیاتی این است که آیا اصلا دلیلی برای ساخته شدنِ این فیلمنامه وجود دارد؟ «رنگو» به عنوان بازیسازی انیمیشنی «محله چینی‌ها» آن‌قدر به درونِ‌ محتوای تکراری‌اش خلاقیت تزریق کرده است که جوابش به این سوال مثبت بوده است؛ آنها می‌دانستند که می‌توانند کاری کنند تا داستان یکی از معروف‌ترین فیلم‌های تاریخ ارزشِ بازگویی داشته باشد و در این کار موفق هم شده‌اند. ولی فکر کنم سازندگانِ «برادران سیسترز» که در راسِ آنها خودِ جان سی. رایلی که کمپانی فیلمسازی‌اش حق این کتاب را خریده بود و اقتباسش یکی از پروژه‌های آرزوهای رایلی بوده، این سوال را از خودشان نپرسیده‌اند. حالا اگر این فیلم توسط یک کارگردان ناشناخته یا تازه‌کار ساخته می‌شد می‌توانستیم با آن کنار بیاییم، ولی دیدن چنین نتیجه‌ای از ژان اودیاری که چنینِ متریالی راست کار خودش است، آن را به فیلم افسوس‌برانگیزتری تبدیل می‌کند. «برادران سیسترز» اگر به خاطر گروه بازیگرانش نبود جای خودش را از فیلمی کم‌رمق و کسالت‌بار، به فیلمی کاملا غیرقابل‌تحمل می‌داد. ولی خوشبختانه آنها تنها ریسمانی هستند که من را دنبالِ فیلم می‌کشاندند و کمبودهای فیلمنامه و کارگردانی‌اش را تا آنجایی که می‌توانستند می‌پوشانند. هرچند بعضی‌وقت‌ها اینکه فیلمنامه در حد و اندازه‌ی بازی بازیگرانی که به هوای دیدن آنها در اوج به تماشای فیلم نشسته‌ایم ظاهر نمی‌شود و جلوی انفجارِ خلاقیت‌هایشان را می‌گیرد، به جای اینکه به نکته‌ی نجات‌دهنده‌ی فیلم تبدیل شود، اتفاقا یکی دیگر از خصوصیاتِ ناامیدکننده‌اش از آب در می‌آید و بعضی‌وقت‌ها چنین چیزی درباره «برادران سیسترز» هم حقیقت دارد.

داستان به چارلی و ایلای سیسترز می‌پردازد که نقششان را واکین فینیکس و جان سی. رایلی را برعهده دارند. آنها زوجِ آدمکشی هستند که در به همان اندازه که نقاط مشترک دارند و با یکدیگر چفت می‌شوند، به همان اندازه هم در تضاد با هم قرار می‌گیرد؛ ایلای یکی از آن آدم‌های گنده اما با قلبی مهربان است و چارلی هم یک قاتلِ الکلی است که خیلی زود از کوره در می‌رود. بزرگ‌ترین نقطه‌ی مشترکشان این است که هر دو اندوه بزرگی را به دوش می‌کشند و راه و روش‌های متفاوتی را برای سر کردن با آن انتخاب کرده‌اند. واکین فینیکس در این نقش همان پرسونای مردِ عذاب‌ کشیده و دردمندی که اخیرا در «تو هیچ‌وقت واقعا اینجا نبودی» دیده بودیم و در آن به استادی رسیده است را به نمایش می‌گذارد که البته اینجا با کمدی ترکیب شده است. از سوی دیگر رایلی هم استادِ گرفتن خنده از کلافگی‌های کاراکترش از دست حماقت‌های برادرش است. او مرد رومانتیکی است که شالِ قرمز رنگی که از زنی که هیچ‌وقت نمی‌بینیم هدیه گرفته است را به عنوان نشانه‌ای از احساساتِ لطیفش در هیاهوی این دنیای بی‌رحم دنبال خودش می‌کشد و هر شب آن را بو می‌کند و زیر سرش می‌گذارد. چارلی با روحِ خشن و ایلای با روح لطیفش خیلی با هم فرق می‌کنند، ولی به محض اینکه وقت بیرون کشیدن تفنگ‌هایشان و به پرواز در آوردنِ گلوله‌ها می‌رسد، آنها در کنار هم به تیمِ مرگبار و شکست‌ناپذیری تبدیل می‌شوند. چارلی و ایلای برای مردی معروف به «فرمانده» کار می‌کنند که ماموریتِ جدیدی بهشان داده است. مردی به اسم هرمن وارم (ریز احمد) که بدهکاری بالا آورده است فراری است و کاراگاهی به اسم موریس با بازی جیک جیلنهال قصد دارد او را دستگیر کند و به برادران سیسترز تحول بدهد. اما هرمن که شیمیدان است حرکتی «هایزنبرگ»‌گونه زده است: او فرمولی اختراع کرده است که احتمالا هرکسی در دورانِ تب طلا، آن را می‌خواهد: مایعی اسیدی که وقتی درونِ آب رودخانه ریخته می‌شود، طلاهای کفِ رودخانه را در بین سنگ و شن آشکار می‌کند. ماموریتِ برادران سیسترز این است که هرمن را گیر بیاورند، او را تا وقتی که فرمولش را لو بدهد شکنجه‌اش کنند و بعد از شرش خلاص شوند. ولی مشکل این است که کاراگاهی که با هرمن طرحِ دوستی ریخته است، واقعا با او رفیق می‌شود و تصمیم می‌گیرد به جای تحویل دادنِ او به برادران سیسترز، به او بپیوندد، با هم فرار کنند و به شرکای تجاری هم تبدیل شوند.

«برادران سیسترز» شاید در ظاهر در تضاد با چیزی که از کارنامه‌ی ژان اودیار می‌دانیم قرار بگیرد، ولی عصاره‌ی اصلی فیلم چیزی است که قبلا از او دیده‌ایم؛ اودیارِ مهارت فوق‌العاده‌ای در یافتنِ لطافت و انسانیت در کاراکترهای خشن و دنیاهای تاریکش دارد. مثلا «پیامبر» (The Prophet) با اینکه با یکی از تهوع‌آورترین قتل‌هایی که ممکن است تا حالا در سینما دیده باشید آغاز می‌شود، ولی کم‌کم به داستانی درباره‌ی تلاش برای یافتنِ قلب گنجشکی که زیر خروارها سنگ و کلوخ می‌تپند تبدیل می‌شود. یا «دیپان» (Dheepan) به مهاجری سری‌لانکایی در فرانسه می‌پردازد که با اینکه قبلا آدمکشی می‌‌کرده، ولی حالا به عنوان یک سرایدارِ ساده، بعد از ترسیدن از کابوس‌هایش، شبانه همچون پسربچه‌ای وحشت‌زده به رختخواب زن و دخترِ قلابی‌اش پناه می‌برد. اودیار نه تنها در ترسیم چنین کاراکترهایی حرفه‌ای است که انگار علاقه‌ی شخصی خاصی به مردانِ گناهکاری که وسط هیاهوی کرکننده‌ی ذهن‌های شعله‌ورشان، کماکان انسانیتشان را حفظ می‌کنند و به‌طور پنهانی برای حفظش مبارزه می‌کنند است. «برادران سیسترز» هم به عنوان فیلمی که بدنام‌ترین قاتلانش از دیدنِ کارکرد سیفونِ توالت ذوق می‌کنند، می‌خواهد کاراکترهای «پیامبر» و «دیپان» را یادآور شود، اما نمی‌تواند. حداقل دو دلیل دارد؛ دلیل اول اینکه قوس شخصیتی کاراکترهای «برادران سیسترز» کلی‌تر و کم‌جزییات‌تر و خشک و خالی‌تر و نامتمرکزتر از آن است که قابلیتِ جواب دادن یک فیلم دو ساعته را داشته باشند و دلیل دومش این است که شاید مهم‌ترین ویژگی دنیاهای اودیار در فیلم‌های اروپایی‌اش در حین نقل مکان به هالیوود جا مانده است: تاریکی غلیظ و آزاردهنده‌شان که معمولا نمونه‌اش در سینمای غیرهالیوودی یافت می‌شود. هر دوی «پیامبر» و «دیپان» در چنان دنیاهای ضدانسانی‌ و بی‌رحمانه‌ای آغاز می‌شوند که تماشاگرانشان را همچون ماهی‌های خارج از آب برای زنده ماندن به تقلا کردن در جستجوی کمی مایعِ انسانیت تبدیل می‌کنند. همین تعهد اودیار به شیرجه زدن به اعماقِ تاریکی است که نه تنها ایستادگی قهرمانانش پای انسانیت را به کارِ قهرمانانه‌ی بزرگی تبدیل می‌کند، بلکه آنها را مدام در موقعیت‌های اخلاقی سرگیجه‌آور قرار می‌دهد و تصمیماتشان را فارغ از چیزی که انتخاب می‌کنند، قابل‌لمس می‌کند.

حالا نمی‌دانم از دُز جدیت و تاریکی «برادران سیسترز» با هدفِ عامه‌پسندتر شدن به اجبار کاسته شده است یا فیلمنامه از ابتدا با چنین هدفی نوشته شده، هرچه هست، این فیلم حکم نسخه‌ی پاستوریزه و بی‌خطرِ خشن‌ترین فیلم‌های اودیار را دارد. داریم درباره‌ی فیلمی حرف می‌زنیم که با قتل‌عامی به دست برادران سیسترز و بعد صحنه‌ای از طولیه‌ای آتش گرفته و جیغ و فریاد اسب‌هایی که در حال سوختن هستند آغاز می‌شود. نحوه‌ی به تصویر کشیدن با نحوه‌ی به تصویر کشیدن فرق می‌کند. در سکانسِ تیراندازی آغازین فیلم کاملا مشخص است که اودیار می‌خواهد بی‌رحمی ضدقهرمانانش را به عنوان مهم‌ترین خصوصیتشان یادآور شود، ولی با فیلمبرداری‌ آن از راه دور و عدم به تصویر کشیدنِ قربانیانِ چارلی و ایلای، آن را به عنوان یک کشتارِ معمولی دیگر که نمونه‌اش در سینمای وسترن به وفور یافت می‌شود به تصویر می‌کشد؛ چیزی که در تضاد با سکانس‌های خشنِ آغازینِ «پیامبر» و «دیپان» قرار می‌گیرد. در نتیجه اگر آن فیلم‌ها با آن سکانس‌ها، دنیاهایشان را به عنوان جای منحصربه‌فرد و کنجکاوی‌برانگیزی معرفی می‌کنند و از همان اول قهرمانانشان را در خطر و شرایط اخلاقی پیچیده‌ای رها می‌کنند، سکانسِ آغازین «برادران سیسترز» حداقل در اجرا، سکانسی که به خوبی دغدغه‌ی فیلم را همچون یک ضربه‌ی چکش در مغزِ بیننده فرو کند عمل نمی‌کند. «برادران سیسترز» در نقطه‌ی بلاتکلیف و سردرگمی بین درام و کمدی قرار دارد؛ نه آن‌قدر کمدی هوشمندانه و بامزه‌ای دارد که به سینمای تارانتینو پهلو بزند و نه آن‌قدر دراماتیک و جدی است که به پسا-وسترنی در مایه‌های «نابخشوده» تبدیل شود. فیلم آن‌قدر از لحاظ محتوا توخالی است که از تبدیل شدن به یک درام واقعی باز می‌ماند و همزمان آن‌قدر سنگین هم است که از تبدیل شدن به یک کمدی شوخ و شنگ و مفرح باز می‌ماند.

ساختار داستانگویی فیلم، مکانیکی است. تا قبل از اینکه چارلی و ایلای به موریس و هرمن برسند، خط داستانی آنها فاقد هرگونه فوریت و تنش است. «برادران سیسترز» همزمان چندین چیز مختلف است. از یک طرف می‌خواهد کمدی‌ای با محوریت واکین فینیکس درباره یک جایزه‌بگیرِ مست باشد و از طرف دیگر می‌خواهد به یک تراژدی با محوریتِ جان سی. رایلی درباره مرد رومانتیکی گرفتار در زندگی‌ای خشن تبدیل شود. از یک سو می‌خواهد به تریلری با محوریت ریز احمد درباره‌ی مردی در حال فرار از دست قاتلانش باشد و از طرف دیگر درامی با محوریتِ جیک جیلنهال درباره‌ی مردی که تغییرِ بزرگی در زندگی‌اش ایجاد می‌کند. می‌توان سناریوی دیگری را تصور کرد که این چهار داستانِ مختلف به‌طرز دقیقی درون یکدیگر چفت و بست پیدا می‌کنند و به مکمل یکدیگر تبدیل می‌شوند، ولی در حال حاضر این اتفاق در اکثر لحظاتِ فیلم نیافتاده است. همین که فیلم از لحظه‌ای که این چهار نفر به هم می‌پیوندد به فیلم درگیرکننده‌تری تبدیل می‌شود نشان می‌دهد که رابطه‌ی آنها در نیمه‌ی اول فیلم چیزی که باید باشد از کار در نیامده است. این را مقایسه کنید با «اگر سنگ از آسمان ببارد» که سفر شخصیتی هر چهار شخصیتش را در عین جدا بودن، در ارتباط  تنگانگی با یکدیگر آغاز می‌کند و همه را در نهایت به سر تقاطعِ دردناکی می‌رساند. در «برادران سیسترز» وقتی آن تقاطع از راه می‌رسد، کاراکترها آن‌قدر شکل نگرفته باقی مانده‌اند که اتفاقِ دردناکی که می‌افتد، از تکان‌دهندگی لازم بهره نمی‌برد. «برادران سیسترز» فیلمی سرشار از اسم‌های بزرگ و پتانسیل‌های جذاب است، ولی مثال بارز یک فیلم نرسیده و کال است.

منبع: زومجی

امتیاز دهید
خروج از نسخه موبایل