سه گوش

نقد فیلم کفرناحوم – Capernaum به کارگردانی زن لبنانی نادین لَبَکی

نقد فیلم کفرناحوم - Capernaum به کارگردانی زن لبنانی نادین لَبَکی

نادین لبکی را می‌توان در یک تعریف خلاصه، فیلمسازی نامید که بیشتر از آن که دغدغه قصه گویی و فرم در سینما را داشته باشد، دغدغه بیان کردن محتوا و پیام‌هایی را دارد که به‌نوعی در کشور و محیط زندگی خود شاهد آن‌ها بوده است و به هر طریقی تلاش دارد این مسائل را با مخاطبانش مطرح کند. از عنوان «به هر طریقی» به این دلیل استفاده می‌کنم که اگر نگاهی به سیر تکامل هر سه فیلم او یعنی Caramel ۲۰۰۷، Where do we go ۲۰۱۱ و همین فیلم Capernaum «کَفَرناحوم» بیاندازیم، متوجه می‌شویم که او رفته رفته تلاش دارد فضاهایی را خلق کند که هرچه بیشتر مخاطبانش احساساتی بشوند. احساساتی شدنی که متاسفانه در دل یک روایت دقیق اتفاق نمی‌افتد و به گونه‌ایست که به‌عنوان مخاطب هر لحظه واکنشمان در این جمله‌ خلاصه می‌شود: «چقدر این آدم‌ها بدبخت هستند!» یا در فیلم Where do we go ، لبکی مدام اصرار می‌کند که به ما بگوید «چقدر اهالی این دهکده متعصبانه فکر می‌کنند». درواقع اگر نیمی از همین تلاش و اصرار ورزیدن برای احساساتی کردن مخاطب را به پای روایت یک قصه و خلق درامی تاثیر گذار می‌گذاشت که همین مفاهیم (که واقعا هم مسائل دردناک و مهمی هستند و کسی منکر این نیست) را در لایه‌های پنهان فیلم و در دل یک شخصیت پردازی دقیق عنوان کند، امروز شاهد یک فیلمساز زن جسور و حیرت انگیز بودیم که با سینما سعی دارد آدم‌های کشورش و همین طور مخاطبان جهانی‌اش را به فکر فرو ببرد.

اما وقتی Caramel را نگاه می‌کنیم، هرچه تا پایان فیلم منتظر می‌مانیم، فیلم شروع نمی‌شود و نمی‌دانیم دقیقا باید چه چیزی را دنبال کنیم. ما صرفا شاهد زندگی روزمره چند زن لبنانی هستیم که از پیر و جوان در یک آرایشگاه که سرپرستی آن را خود نادین لبکی به‌عنوان یک زن مستقل مسیحی به عهده دارد، درگیر مُد‌های روز هستند و تلاش می‌کنند با تجربه کردن عشق به شکل‌های مختلف، هویت تازه‌ای به زندگی خود بدهند. فضایی سرشار از سرخوشی، رابطه‌های سطحی عاشقانه و در لایه پنهان، گرفتار در فضای رسانه و تبلیغات. فضایی که بعید می‌دانم مخاطب را خسته نکند چرا که مسیر زندگی هیچ کدام از این زن‌ها جذابیتی برای دنبال کردن ندارد. شاید تنها نکته مهم آن، نگاه متفاوتی است که لبکی به جامعه زنان لبنان دارد و تصویری را از لبنان ارائه می‌دهد که کمتر کسی انتظار دیدن آن را دارد. پرداختن به قشر متوسط لبنان که در سطح زندگی مرفه خود باقی مانده‌اند. اما باز هم باید بگوییم نگاه و حرف لبکی تامل برانگیز است نه فرم و قصه فیلم!

در فیلم Where do we go‌ با وجود اینکه سعی دارد به روایت قصه‌ای در یک دهکده استعاره‌ای بپردازد که کشمشکی مشخص میان دو قبیله مسلمان و مسیحی دارد، اما باز هم از جایی به بعد تنها چیزی که در فیلم می‌ماند پرداخت مستقیم به خود موضوع است. بیان کردن مداوم تعصب میان دو قبیله بدون اینکه قصه‌ای در فرم شکل بگیرد. مدام آدم‌هایی را می‌بینیم که به خاطر اختلافاتشان صراحتا با دیالوگ گویی به جان هم می‌افتند. در چنین فضاهایی، لبکی که در هر سه فیلم خود بازی می‌کند، مدام نقش‌ آدمی را دارد که می‌خواهد علیه این فضا قیام کرده و همه را به صلح و آرامش دعوت کند (که این موضوع هم آنقدر صریح است که توی ذوق می‌زند). غالبا هم سعی می‌کند با رقص و آواز در لحظات مهم فیلم این صلح طلبی را آرزو کند و همه کینه‌ها را به فراموشی بسپارد. به‌عنوان نمونه، در یک صحنه از همین فیلم Where do we go، او در کافه خود درحالی‌که چند مسلمان و مسیحی به جان هم افتاده‌اند، به میان آن‌ها آمده و مدام بر سرشان فریاد می‌زند که دست از این اعتقادات بردارند. وجود چنین صحنه‌هایی موجب می‌شود که به خانم لبکی نیز بگوییم اگر پیامی دارید آن را در قالب بیانیه به گوش مردم برسانید.

حال در فیلم کفرناحوم نیز، لبکی نقش وکیل مدافع نوجوانی به نام زین را دارد که از پدر و مادرش به‌دلیل اینکه او را به دنیا آورده‌اند شکایت کرده است. همین خلاصه یک خطی از فیلم نیز ناخواسته این ذهنیت را در ما ایجاد می‌کند که باز هم در فضایی نمادین و خطابه‌ای، لبکی می‌خواهد در دو ساعت مدام به ما بگوید حق با زین است و نباید این پسربچه با وجود چنین زیستی متولد شود. همچنین برخلاف اینکه در دو فیلم قبلی خود رگه‌هایی از طنز در پرداختش دیده می‌شد، در این فیلم به صریح‌ترین شکل ممکن به بیان موضوعاتی دردناک پیرامون شخصیت اصلی‌اش می‌پردازد و سعی دارد فضایی مستند گونه را در فرم فیلم ارائه دهد. لبکی آنقدر بر احساساتی شدن مخاطب در این فیلم نیز اصرار می‌ورزد و آنقدر تاکید می‌کند که دارد درباره مسائل مهم و دردناکی سخن می‌گوید که بیراه نیست اگر بگوییم انگار این اصرار اوست که جشنواره‌ها را مجاب می‌کند که او را ببینند. اما بعید می‌دانم پس از تماشای یکبار این فیلم، دیگر چیزی از آن در ذهن بماند چرا که دقیقا همان چیزی را به ما نشان داده که به زعم خود در واقعیت هم وجود دارد. بدون آنکه پرداخت تازه‌ای در آن داشته باشد که به اثرگذاری فیلم کمک کند. به قول معروف باید گفت از بدبختی و کثافت زندگی همان یک نسخه بس است و اگر کسی نسخه دومی را بخواهد ارائه دهد باید آنقدر تازه باشد که فکر کنیم برای اولین‌بار است که به تماشای دردناک بودن زندگی نشسته‌ایم. با این تفاسیر شما را دعوت می‌کنم که ابتدا فیلم را ببینید و سپس با تحلیل بیشتر خود فیلم همراه شوید.

وقتی در نمای هلی شات از شهری مخروبه ، بر عنوان بندی حک می‌شود «کَفَرناحوم»، در یک ارجاع شاید به شهری اشاره می‌شود که عیسی مسیح، خادم یک افسر رومی را در آن‌جا شفا بخشید. همچنین معجزات مهم دیگری را هم در آن شهر انجام داد که در انجیل متی آمده است. مردم کفرناحوم که اگرچه در یک ویرانه زندگی می‌کردند اما درنهایت بختی برای پیشرفت کردن و بهبود اوضاع خود می‌یافتند. با تماشای این قاب از فیلم نیز مخروبه‌ای را شاهد هستیم که البته به نظر نمی‌رسد شانسی برای بهبودی آن پیدا شود و لبکی در این اندازه نما یک ویرانه تمام عیار را به ما نشان می‌دهد که به‌نوعی شبیه به همان کفرناحوم معروف است اما مسیح شفا دهنده‌ای در آن پای نگذاشته است.

در مقدمه چند پلان تکان دهنده از سیگار کشیدن پسر بچه‌ها و همین طور بازی کردن آن‌ها با تفنگ‌های چوبی را شاهد هستیم. گویی خشونتی بر فضای آن‌ها حاکم شده که به مثابه بازیچه برای آن‌ها در آمده است و شاید مسبب نادیده گرفتنشان نیز شده است. لبکی سعی دارد کودکانی را به تصویر بکشد که در فضای این شهر (یا کشور) دیده نمی‌شوند و گویی اساسا به دنیا آمدن آن‌ها بزرگ‌ترین لطمه‌ایست که به آن‌ها وارد می‌شود. پس از این مقدمه، زین را در دادگاه می‌بینیم که از خانواده خود شکایت کرده است. فیلم تمهید فرمی‌اش را بر فلاش بک‌ گذاشته و ازطریق آن به پرداخت جزییات داستان می‌پردازد. مشخص است که وقتی از همان ابتدا لبکی عاقبت زین را به ما نشان می‌دهد، تاکیدش در ادامه بر مسیریست که زین طی می‌کند و به‌نوعی باید جذابیت این مسیر ما را تا انتها همراه کند. اما در ادامه نه مسیر جذابی انتظار ما را می‌کشد و نه تمهید فلاش بک به فیلم کمک کرده است.

قصه فیلم از جایی شروع می‌شود که پس از آنکه زین را به خوبی شناختیم که مسئولیت پذیر است، درکی که از اطرافش دارد فراتر از سن اوست و همچنین با این سن متحمل سختی‌های زیادیست، وقتی متوجه می‌شود که خانواده‌اش می‌خواهند، خواهرش سحر را در آن سن به اسد صاحب خانه شان بدهند به مخالفت می‌پردازد. او نقشه می‌ریزد که خواهرش را فراری دهد اما نقشه‌اش خیلی زود لو می‌رود. در ادامه هم وقتی خود را دربرابر خانواده‌اش مستاصل می‌بیند، دیگر این ماجرا را فراموش کرده و از خانه فرار می‌کند. فیلمساز هم دیگر از همین لحظه به بعد به‌طور کل قصه گویی را فراموش می‌کند. زین دیگر هیچ اقدامی در راستای نجات خواهرش نمی‌کند و صرفا خودش به‌دنبال زندگی دیگری می‌رود. آشنا شدنش با یک مهاجر غیر قانونی اهل اتیوپی به نام راحیل و سپس مراقبت از پسر او یعنی یونس نیز اساسا قصه‌ای دیگر است و به لحاظ روایی در ادامه نخ روایی ابتدایی فیلم نیست. گویی لبکی در ادامه سعی دارد سرنوشت زین را به سرنوشت کودک دیگری پیوند بزند که مانند زین بی سر پناه است و مادرش مجبور می‌شود او را ترک کند. این اتفاق به‌نوعی بیشتر تاکید بر همان پرسش ابتدایی فیلم است که ما را مجاب کند که واقعا چنین کودکانی در این جامعه نادیده گرفته شده‌اند و ای کاش اصلا چنین فرزندانی به دنیا نیایند.

در ادامه پیوند زدن سرنوشت زین به یونس، به مدت حدودا پنجاه دقیقه باید بنشینیم به تماشای دوربینی که همچون دو کودک فیلم، آواره در دل کوچه‌های این کفرناحوم، چیزی جز بدبختی، فقر و کودکان آواره دیگر را ثبت نمی‌کند. نه صحنه‌ای با روند معین و درگیر کننده را شاهد هستیم و نه نخ روایی معینی را دنبال می‌کنیم. صرفا باید با التماس نادین لبکی و دوربین روی دست مستند گونه‌اش بنشینیم و تصاویر واقعی وضعیت زندگی زین و یونس را که به‌دنبال غذا در این شهر پرسه می‌زنند را ببینیم و بگوییم چقدر فاجعه است!

معضل بزرگتر آنکه هر زمان هم که برای لحظاتی درگیر احساسات این دو شخصیت می‌شویم، با کات‌های بی اساس به دادگاه رشته این احساسات و همذات پنداری‌ها به یکباره برایمان گسسته می‌شود. به‌عنوان مثال ما دیده‌ایم که این پدر و مادر در قبال زین چه اقدامات غیر انسانی را انجام داده‌اند، حال چرا باید در ادامه به تماشای دیالوگ‌های صریح آن‌ها بنشینیم که اقدام‌هایشان را دوباره یادآوری می‌کنند و سعی در توجیه اعمالشان دارند. قطعا هرچقدر هم که توجیه داشته باشند، نمی‌توانیم کارهایشان را نادیده بگیریم و آن‌ها را ببخشیم. پس این همه اعتراف و داد و فریاد برای چیست؟ لبکی ذره‌ای اجازه نمی‌دهد که خود مخاطب به جهان فیلمش ورود کند و آرام آرام این درد‌ها را هضم کند. دقیقا مشکلی که در دو فیلم قبلی‌اش نیز داشت را در اینجا بسیار شدید‌تر دارد.

لبکی که در طول فیلم از همان ابتدا کودکانی را به ما نشان داد که به حال خود گذاشته شده‌اند و حتی مانند زین شاید بسیاری از آن‌ها هویت هم ندارند، مشخص نیست در پلان پایانی فیلم دقیقا از ما چه انتظاری دارد؟ وقتی که زین برای گرفتن عکس شناسنامه‌اش به سختی لبخند می‌زند، آیا ما باید بلاخره وجود او را بپذیریم یا نه؟ او در تمام فیلم سعی داشت به ما نشان دهد که به دنیا آوردن کودکانی همچون زین آن هم با این شرایطی که والدین نمی‌‌توانند به آن‌ها رسیدگی کنند امر مذمومیست اما پایان بندی فیلم حسی در تناقض با کلیت فیلم دارد. گویی ما باید پذیرای زینی باشیم که به‌تازگی هویت خود را هم به دست آورده است و حال باید دید از این لحظه به بعد که همه را متوجه خود کرده است چگونه زندگی می‌کند! این پایان می‌توانست تأثیرگذار باشد اما با تمهیدی که لبکی برای فیلمش در نظر گرفته است به یک تناقض می‌رسد.

شاید بارزترین حسن فیلم که ما را به تقدیر از لبکی وا می‌دارد، توانایی او در بازی گرفتن از یک پسربچه است که به واقع بازی ماندگاری از خود نشان داده و به نظر می‌رسد خود این پسر بچه نیز در زندگی واقعی با چنین فضاهایی دست‌وپنجه نرم کرده است. تشویق پانزده دقیقه‌ای در جشنواره کن نیز می‌تواند دستاورد مهم فیلمی باشد که فیلمسازش بعد از آن همه اصرار فراوان برای احساساتی کردن مخاطب، به آن دست یافت. منبع: زومجی/

2.2/5 - (9 امتیاز)
خروج از نسخه موبایل