سه گوش

نقد فیلم انتقام‌جویان ۴ – Avengers: Endgame

از همان لحظه‌ی به پایان رسیدن Avengers: Infinity War شاید بزرگ‌ترین سؤال مخاطبان این بود که Endgame تبدیل به چه مدل فیلمی خواهد شد؟ چرا که دنیای سینمایی مارول که همواره سعی کرده است تعادل مناسبی بین داستان‌گویی درام و کمدی برقرار کند، در هر یک از فیلم‌های مهم و مورد انتظار خود سراغ پررنگ کردن یکی از این ویژگی‌ها می‌رود. احتمالا بدترین فیلم‌های مارول استودیو (Marvel Studios) در نگاه مخاطبان نیز همان آثاری هستند که مثل کاپیتان مارول – Captain Marvel در برقراری این تعادل شکست می‌خورند و برخلاف امثال Infinity War وGuardians of the Galaxyهای جیمز گان، توانایی همراه کردن دائمی بیننده با خود را ندارند. اصلا شاید بزرگ‌ترین داشته‌ی Infinity War هم همین تعادل مثال‌زدنی آن در روایت داستانی جدی با کمک گرفتن از کمدی‌های لحظه‌ای و به‌جا بود؛ موردی که مخاطب را با فیلم همراه می‌کرد، تاثیر منفی و بدی روی جدی گرفته شدن لحظات مهم آن توسط بیننده نداشت و از قضا اثر را از هر خسته‌کنندگی احتمالی به خاطر مدت‌زمانی طولانی‌اش نیز دور می‌ساخت. از طرفی اما بازی پایانی که قرار نبود تبدیل به قسمت دوم جنگ بینهایت شود، نمی‌توانست لحن همان فیلم را تکرار کند. چون این‌گونه مارول تبدیل به یکی از همان استودیوهایی می‌شد که فقط داستان پایانی را طولانی‌تر کرده‌اند و با تقسیم آن به دو قسمت، قصد افزایش صرف درآمدزایی‌شان را دارند. پس بگذارید قبل از هرچیز خیال‌تان را از این بابت راحت کنم که اونجرز ۴ نه قسمت دوم فیلمی دیگر، که اثری مخصوص به خودش است. اثری با داستانی تازه و گره‌خورده به گذشته و روایتی متفاوت که امکان نداشت مارول بتواند آن را در جایی از اینفینیتی وار جای بدهد. چون حوادث «انتقام‌جویان» قبلی باید اتفاق می‌افتادند تا پایان بازی شانس نفس کشیدن و روایت داستان خود را داشته باشد.

ساخته‌ی جدید برادران روسو باتوجه‌به کمتر شدن واضح تعداد کاراکترهای اصلی انتقام جویان ۴ نسبت به Infinity War، فیلمی به مراتب شخصیت‌محورتر است. از این نظر که اگر در آن اثر زمان فیلم بین تمام کاراکترها تقسیم می‌شد، این‌جا با فیلمی روبه‌رو هستیم که خط واضحی بین شخصیت‌های اصلی و فرعی آن کشیده می‌شود. این موضوع هم از آن جهت اهمیت دارد که Endgame بار تراژیک بیشتری را حمل می‌کند و برای رسیدن به برخی از نقاط اوجِ مدِ نظرِ سازندگان، به‌شدت بیشتر از فیلم قبلی محتاجِ پرداختن به برخی کاراکترهای به‌خصوص است. اونجرز: اند گیم بیشتر از آن که داستانی درباره‌ی یک جنگ بزرگ باشد، قصه‌ای درباره‌ی یافتن یک راه‌حل به‌ظاهر غیرممکن برای درست کردن همه‌چیز است. قصه‌ای که با ترفندهایی به‌خصوص که آن‌ها را بدون ترس از لو دادن داستان در قسمت‌های پایانی نقد شرح خواهم داد، روی شکست خوردن واضح کاراکترها تمرکز می‌کند. طوری که اگر ما فیلم‌های دوقسمتی پایانی مجموعه‌های بزرگ سینمایی را با بنا شدن اول تا آخر قسمت دوم بر پایه‌ی نبردی دیوانه‌وار می‌شناسیم، پایان بازی در نگاه‌مان تبدیل به محصول عجیبی بشود. چون همان‌قدر که روی تلاش شخصیت‌ها برای «درست کردن مشکلات» وقت می‌گذارد، به «بازگشت‌ناپذیر بودن برخی بلاهای نازل‌شده بر سر آن‌ها» نیز می‌پردازد. همان‌قدر که به سر و شکل دادن نبردی حماسی و عظیم اهمیت می‌دهد، روی پایان دادن داستان‌های برخی از ابرقهرمانان به شکلی قابل قبول نیز سرمایه‌گذاری می‌کند. یه همین خاطر این فیلم تقریبا همان‌قدری وابسته به جنگ بینهایت است که وابسته به ۲۰ فیلم دیگر دنیای سینمایی مارول پیش از اکران خود به نظر می‌رسد. برادران روسو، نویسندگان فیلم و از همه مهم‌تر کوین فایگی، بازی پایانی را مثل فصل مهمی از رمانی بلند ساخته‌اند. فصلی که شاید تبدیل به یکی از بهترین فصل‌های کتاب می‌شود اما تکیه‌ی قابل توجهی نیز روی فصل‌های پیش از خود دارد. ارزش این نکته هم جایی مشخص می‌شود که نه فقط مخاطبان پروپا قرص MCU که حتی بینندگانی که تنها چند فیلم مهم از این مجموعه را دیده‌اند، شانس لذت بردن از Endgame را به دست می‌آورند.

این مسئله برآمده از آن است که اونجرز: اند گیم در دو پرده‌ی اول خود که در مجموع به اندازه‌ی فیلمی دوساعته زمان می‌برند، سراغ بهره‌برداری از الگوی موفق بسیاری از فیلم‌های دیگر مارول می‌رود؛ روایتی تماما تفسیم‌شده بین کمدی و درام که باعث می‌شود بیننده همزمان با همراه شدن با فضای داستانی اثر، بتواند از شوخی‌های اندک اما اثرگذار و برخی لحظات مفرح لذت ببرد. بالاخره همان‌گونه که برخی از منتقدان شناخته‌شده گفته‌اند، لحظات دردناک نه لزوما با تمرکز کارگردان روی لحنی تلخ و غم‌انگیز، بلکه با تغییر صحیح و به موقع لحن در نقاط کلیدی از راه می‌رسند. البته یکی از بزرگ‌ترین ضررهای این الگو برای کل فیلم چیزی نیست جز آن که باتوجه‌به جدیت بسیار زیاد پرده‌ی پایانی، انتقامجویان: اند گیم به خاطر تفاوت جدی مدل روایت داستان در بخش‌هایی از دو پرده‌ی آغازین فیلم‌نامه با پرده‌ی سوم، تعادل لحن کلی‌اش را از دست می‌دهد؛ به‌گونه‌ای که برخلاف امثال Infinity War به اثری با لحن نسبتا مشخص از ابتدا تا انتها تبدیل نمی‌شود و خواه یا ناخواه باید پذیرفت این موضوعی است که می‌تواند دسته‌ای از منتقدان را آزرده‌خاطر کند. اما نکته‌ی منفی ذکرشده منهای مخاطبانی که از قبل دربرابر آثاری مثل این فیلم گارد گرفته‌اند، آن‌قدرها سایر بینندگان را آزار نمی‌دهد.

آورده‌ی بزرگ این تصمیمِ سازندگان برای فیلم اما همراه شدن حجم بالاتری از مخاطبان عام با Endgame است. چون حتی اگر هیچ‌کدام از این شخصیت‌ها را نشناسید و هیچ‌کدام از فیلم‌های قبلی مارول را تماشا نکرده باشید، این فیلم آن‌قدر روی پای خودش می‌ایستد که بتوانید آن را با حجم قابل قبولی از سرگرم شدن تا انتها ببینید. در عین حال هرچه‌قدر که دنیای مارول برای‌تان واضح‌تر و در ذهن‌تان پررنگ‌تر باشد، همه‌ی عناصر فیلم نیز در نگاه‌تان تکان‌دهنده‌تر به نظر می‌رسند.

چون سازندگان چه موقع ارجاع دادن‌های مستقیم و غیرمستقیم به آثار قبلی مجموعه و چه هنگام پرداختن به لحظات و دیالوگ‌های کلیدی برداشت‌شده از کامیک‌ها، تعادل را حفظ کرده‌اند و به هرکس همان‌قدری که می‌خواهد، سرگرمی و جزئیات می‌بخشند. نقطه‌ی اوج این نکته را هم می‌توان در جایی از فیلم دید که یکی از انتقام‌جویان کلمه‌ای خاص را به زبان می‌آورد. این سکانس به کمک کارگردانی قوی، سی‌جی‌آی‌های میخکوب‌کننده و موسیقی متن عالی، به اندازه‌ی کافی روی همه اثر می‌گذارد. طوری که تقریبا تمام بینندگان بار احساسی آن را دریافت می‌کنند و تحت تاثیر سکانس مورد بحث قرار می‌گیرند. حالا اگر جزو طرفداران قدیمی MCU باشید و تک‌تک کاراکترهای حاضر در آن سکانس را به خوبی بشناسید، کلوزآپ‌های مناسب روسوها از آن‌ها درگیری احساسی‌تان با این سکانس را افزایش می‌دهند. اگر هم علاوه‌بر تمامی این موارد، جزو مطالعه‌کنندگان قدیمی کامیک‌ها باشید، احتمالا در سکانس گفته‌شده اشک می‌ریزید. همه‌ی این‌ها هم یعنی توجه سازندگان در هنگام ساخت به حداکثر افراد ممکن بوده است. Endgame نماینده‌ی سینمای عامه‌پسند در سال ۲۰۱۹ میلادی است و برای چنین فیلمی پوشش دادن حداکثر مخاطبان ممکن، یکی از بزرگ‌ترین اهداف موجود به شمار می‌رود. پس چه بهتر که سازندگان نه‌تنها حجم قابل توجهی از تماشاگرانِ هدف‌شان را با این فیلم راضی می‌کنند، بلکه همان‌گونه که گفتم به هر کس همان‌قدر که پتانسیلش را دارد، لذت و سرگرمی سینمایی می‌دهند.

اونجرز: پایان بازی به سبب داشتن کاراکترهای فرعی بسیار زیاد، یکی از معدود ایراد‌های بزرگ خود را در استفاده از آن‌ها رو می‌کند. ایرادی که باعث می‌شود گاهی بعضی از شخصیت‌ها صرفا حکم اسلحه‌ای قدرتمند را داشته باشند و به جز اثرگذاری در نبرد، نقش خاصی در فیلم ایفا نکنند. بااین‌حال سازندگان تا جای ممکن تمرکزشان را از این مدل کاراکترها گرفته‌اند و حتی در پر زدوخوردترین لحظات، بیشتر روی چند شخصیت اصلی مد نظرشان تمرکز می‌کنند. همین هم باعث می‌شود که در عین رفع نشدن ایراد گفته‌شده، توجه مخاطب به آن کاهش پیدا کند. چرا که دقیقا در زمانی‌که می‌خواهید از نابود شدن شخصیت یا دستگاه «الف» به‌سادگی توسط قهرمان «پ» ناراحت شوید، تمرکز فیلم روی لحظات احساسی مبارزه برای کاراکترِ «ب» بازمی‌گردد تا اصلا فرصت تفکر بیشتر به آن اشکال وجود نداشته باشد. این وسط مشکل بزرگ‌تری هم مخصوصا برای مخالفان همیشگی دنیای سینمایی مارول به چشم می‌خورد که احتمالا این فیلم را هم برای آن‌ها لایق صفات منفی گوناگون خواهد کرد. آن هم چیزی نیست به جز توضیح داده نشدن نحوه‌ی رخ دادن برخی اتفاقات اندک در فیلم که البته هرگز اتفاقات اصلی آن نیستند. در هر حالت اما این مواردِ بدون توضیح که فقط تئوری‌پردازها و طرفداران پروپا قرص MCU می‌توانند سوالات برخی بینندگان سخت‌گیرتر درباره‌ی آن‌ها را پاسخ بدهند، باعث شده است آن‌دسته از تماشاگران که اهل وارد کردن ایرادهای منطقی زیاد به فیلم‌های علمی‌تخیلی/فانتزی هستند، از این فیلم نیز لذت قابل توجهی نبرند.

به بیان بهتر بیست‌ودومین فیلم MCU احتمالا توسط این‌دسته از سینماروها فیلمی خطاب می‌شود که برای توضیح داده شدن، نیازمند موشکافی و تئوری‌پردازی طرفدارانش است و خودش حداقل همیشه از پس توضیح دادن خود برنمی‌آید. اگر هم این توضیحات برای تصمیم‌گیری راجع به تماشا یا عدم تماشای Endgame به شما کمک نمی‌کنند، با کمی اغراق می‌شود تمامی نکات منفی گفته‌شده در چند پاراگراف اخیر را در سخنی واضح‌تر خلاصه کرد؛ اگر دنیای سینمایی مارول هرگز در جلب توجه و نظر مثبت‌تان موفق نبوده است و نزدیک به ۹۰ درصد آثار مورد بحث برای شما غیرقابل تحمل، کم‌ارزش، بیش از حد تخیلی یا آزاردهنده به نظر می‌رسند، قرار نیست پایان بازی نظرتان درباره‌ی این دنیا را تغییر دهد. از آن طرف هم اگر این مجموعه را با برخی فیلم‌های بد، برخی فیلم‌های خوب، برخی فیلم‌های متوسط و برخی فیلم‌های عالی آن دوست دارید، احتمالا امکان ندارد که Avengers: Endgame را در جایگاه یکی از پنج فیلم برتر MCU برای خودتان تا به امروز قرار ندهید.

بالاتر از حفظ شدن سطح کارگردانی قابل قبول روسوها که تاثیر واضحی روی تکان‌دهندگی لحظات کلیدی Endgame برای مخاطب دارد و حتی بالاتر از آن که تراژدی‌های مناسب فیلم آن را به بستری عالی برای درخشش جدی برخی از بهترین بازیگران حاضر در آن تبدیل می‌کند، Avengers: Endgame را می‌توان فیلمی جسورانه دانست. چون در حالتی که اگر هیچ خلاقیتی هم به خرج نمی‌داد و صرفا همان نبرد دیوانه‌وار مورد نظر مخاطبان را به تصویر می‌کشید نیز احتمالا شدیدا در گیشه‌ها موفق می‌شد، ترسی از پیچیده‌تر شدن و انداختن خودش در چاله‌ی عمیقِ بازی کردن با برخی عناصر خاص دنیای داستان‌گویی‌های عامه‌پسند سینمایی ندارد. جالب‌تر آن که فیلم موقع استفاده از این موارد در شکل دادن به فیلم‌نامه‌ی خود نیز صرفا سراغ تکرار مکررات نمی‌رود.

سازندگان بازی پایانی در شکل دادن به قصه‌ی پیش‌روی مخاطبان، تا آن‌جا که امکانش بود، متفاوت عمل کرده‌اند و همین باعث می‌شود که در عین درست درآمدن برخی از تئوری‌ها، شوکه‌کنندگی و سؤال‌برانگیزی تبدیل به دو ویژگی مهم اثر بشوند. نتیجه هم آن است که نه‌تنها مخاطبِ هدف برای سردرآوردن از رخدادها فیلم را با توجه بیشتری دنبال می‌کند و نه‌تنها احتمالا برای پاسخ دادن به برخی از سوالات خود سراغ بازبینی مجدد آن خواهد رفت، بلکه آینده‌ی MCU را هم به واسطه‌ی تماشای این اثر بهتر از قبل می‌شناسد؛ نه با کمک سکانس‌های پس از تیتراژ که در این فیلم جایی ندارند. بلکه باتوجه‌به نقاط مهمی از داستان که وجود نقاطی مهم‌تر از آن‌ها در فیلم، جلوی روایت شدن مفصل‌شان را می‌گیرد.

این یعنی در فیلمی که اصولا روی دنیاسازی تمرکز نکرده است و می‌خواهد داستان بخش اول MCU یا همان Infinity Saga را تمام کند، بیننده آن‌قدر با خطوط داستانی متعددی مواجه می‌شود که ناخودآگاه فکرش به سمت آثار مورد انتظار دیگر این مجموعه‌ی سینمایی/تلویزیونی نیز برود. برای بیست‌ودومین قسمت از موفق‌ترین دنیای سینمایی تاریخ که قطعا تا مدت‌ها ادامه خواهد داشت، چه موفقیتی از این بالاتر؟

البته چرا. انتقام جویان ۴ یک موفقیت خاص‌تر و مهم‌تر از این را نیز کسب می‌کند و آن هم تبدیل شدن به اثری به‌شدت هیجانی و جذب‌کننده برای مخاطبان خود در عین شکل گرفتن بر پایه‌ی رخدادهایی است که اکثر آن‌ها از قبل، ردی از خود در داستان به جا گذاشته‌اند. از کوتاه‌ترین دیالوگ‌های خنده‌آور تا شلوغ‌ترین و پراکشن‌ترین سکانس‌های فیلم، همگی شامل لحظاتی هستند که یا در خود اثر یا در یک یا چند عدد از فیلم‌های پیشین MCU می‌توان نکات اشاره‌کننده به آن‌ها را پیدا کرد. این یعنی سازندگان در حالی موفق به جلب نظر این‌چنینی مخاطبان و کشیدن‌شان به سالن‌ها شده‌اند که اتفاقات قبلی رخ‌داده را هم دور نمی‌ریزند. اگر تا به امروز هرگز فیلم‌های مارول را با جدیت دنبال نکرده‌اید و قصد انجام این کار را هم ندارید، Endgame داستانی واضح و قابل فهم و در عین حال نسبتا پیچیده دارد که می‌توانید از دنبال کردن آن لذت ببرید. در عین حال اگر مخاطب دائمی این آثار بوده‌اید، قرار نیست در فیلم مورد بحث با فراموش شدن رخدادهای قبلی یا دور ریخته شدن مهم‌ترین فیلم‌های مجموعه روبه‌رو شوید. پس باتوجه‌به نقش‌آفرینی‌های عالی بازیگرانی چون رابرت داونی جونیور که شاید به خاطر این بازی احساسی شانس دریافت نامزدی اسکار را هم داشته باشد و مواردی از جمله پیچیدگی داستان اثر، وجود برخی لحظات نامعمول برای مخاطبان در آن و اهمیت دادن سازندگان به ساخت فیلمی که صرفا آن‌ها را به فروش مد نظرشان نرساند، Avengers: Endgame به اثری رضایت‌بخش برای مخاطبانِ این جنس از آثار سینمایی (نه مخالفان جدی آن) تبدیل می‌شود.

اما فیلم پایان بازی بیشتر از آن که به هدف راضی کردن حجم قابل توجهی از مردم عامه ساخته شده باشد، به هدف منفجر کردن مغز طرفداران پروپاقرص MCU ساخته شده است. به همین خاطر هم تبدیل به همه‌ی آن چیزی می‌شود که اکثر این آدم‌ها از سازندگانش می‌خواستند. وقتی صحبت از فیلم‌های مارول به میان می‌آید، مخالفان سراغ انتقاد از لحظات بیش از حد اغراق‌شده و دیالوگ‌های بی‌دلیل پررنگ‌شده و بیان‌شده با لحن خاص حاضر در فیلم‌های آن می‌روند. اما دو دیالوگ برتر و محبوب این فیلم، با پایین‌ترین تُنِ صدای ممکن بیان می‌شوند و سپس با درک شدن توسط خود تماشاگران، حکم عنصری کلیدی برای به یاد آوردن اونجرز ۴ را پیدا می‌کنند. اگر از من می‌پرسید، این دقیق‌ترین توصیف از خود فیلم نیز محسوب می‌شود؛ اثری که نه شاهکار است، نه بی‌نقص است و نه حتی در فیلم‌نامه‌نویسی، آن‌قدرها کم‌نقص. اما به‌جای تبدیل شدن به مجموعه‌ای کاملا شکل‌گرفته بر پایه‌ی لحظات انفجاری و اکشن‌ها، کار خودش را انجام می‌دهد تا مثل برخی از بهترین فیلم‌ها، توسط طرفداران خود بزرگ شود. انقدر بزرگ که طی چند هفته حکم پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینما بدون احتساب نرخ تورم را پیدا می‌کند.

نمی‌شود انکار کرد که تقریبا تک‌تک تماشاگران تماشای Avengers: Endgame را به یک هدف آغاز می‌کنند؛ رسیدن به نبرد نهایی شخصیت‌ها باتانوس و تماشای لحظه‌ای که طی آن این آنتاگونیست قدرتمند نابود می‌شود. چون ما به تماشای چنین فیلم‌هایی عادت کرده‌ایم و وقتی سراغ امثال Endgame می‌رویم، احتمالا به هیچ بخشی از داستان‌گویی توجه نمی‌کنیم تا به این نبرد پرانرژی و خونین برسیم. سازندگان هم به هدف تخریب همین برخورد نادرست با فیلم، در همان دقایق آغازین تانوس را می‌کشند. تانوس در اوج ناتوانی توسط تور سر بریده می‌شود و تمام؛ حالا دیگر نمی‌توان فقط به هدف دیدن شکست خوردن تانوس به تماشای این فیلم نشست و باید واقعا قصه‌ی آن را دنبال کرد. سازندگان با استفاده از این حرکت داستانی جذاب و یک پرش داستانی مناسب، پایان بازی را خیلی سریع‌تر از آن‌چه که انتظارش را داشتیم، تبدیل به اثری متفاوت با قسمت دومِ Infinity War می‌کنند. آن‌ها نشان می‌دهند که چه‌قدر طرح داستانی «تلاش برای نابودی تانوس» در این وضعیت احمقانه و بی‌فایده به نظر می‌رسد و چه‌قدر پیروزی شخصیت‌ها بر او بدون برگرداندن جنایات انجام‌شده توسط وی، بی حس‌وحال و خالی از هرگونه حس شادی است. همین به شوخی گرفتن انتقامِ جذاب انتقام‌جویان هم سبب می‌شود که در ادامه‌ی کار، مخاطب بیش‌ازپیش به تلاش این آدم‌ها برای یافتن راهی برای زنده کردن دوباره‌ی جمعیتِ پنجاه درصدیِ محوشده‌ی جهان امیدوار باشد. ما به این موضوع اهمیت می‌دهیم و تلاش کاراکترها برای بازگرداندن همه‌چیز به وضع سابق را درک می‌کنیم، چون فهمیده‌ایم که بدون آن چه‌قدر با انتقام بی سروته و خالی از احساسی روبه‌رو هستیم. درحالی‌که اگر همزمان با زنده بودن تانوس کاراکترها مشغول یافتن راهی برای زنده کردن پیتر پارکر و دیگر دوستان‌شان می‌شدند، احتمالا همه کار آن‌ها را بیهوده می‌خواندند و می‌گفتند که انتقام‌جویان باید سراغ دشمن حقیقی خود بروند و چنین مواردی صرفا برای بیش از اندازه امیدوارکننده کردن داستان، در فیلم جای گرفته‌اند. این وسط شاید لحظات بیش از حد کامیکی همچون برگشتن اسکات لنگ به دنیای عادی به خاطر حرکت اتفاقی یک موش، فیلم را از حالت عادی خود خارج کنند. ولی باتوجه‌به پیروزی بی‌معنی انتقام‌جویان، سکانس‌هایی مثل راه رفتن مرد مورچه‌ای در قبرستانی بدون قبر که نام انسان‌های محوشده از دنیا در آن نوشته شده، بیشتر از لحظه‌ی بازگشت او به دنیا به خاطر حضور اتفاقی یک موش در نقطه‌ای به‌خصوص در ذهن ثبت می‌شود.

این حرکت داستانی موفق سبب می‌شود که Endgame نه‌تنها فرصت ساختن تانوسی منحصر‌به‌فرد را پیدا کند، بلکه شکست قهرمانان را نه در عدم شکست خوردن دشمن که در بی‌معنی بودن شکست او در وضعیت فعلی به تصویر بکشد. خاصیت این شکست جدید هم آن است که غیر قابل جبران جلوه می‌کند و قرار نیست با حرکت ابرقهرمانان به سمت یک سیاره و پشت سر گذاشتن جنگی بزرگ، ناگهان تبدیل به پیروزی شود. این شکست دائمی است و سازندگان هم تلاش زیادی برای نمایش بلای نازل‌شده بر سر شخصیت‌ها به خاطر آن انجام می‌دهند. مثال بارز این تلاش هم چیزی نیست جز حضور نسخه‌ی چاق‌شده‌ی تور در اکثر دقایق فیلم که هم در خدمت لحظات کامیک آن است و هم افسردگی و بازگشت‌ناپذیر بودن برخی اتفاقات را به یاد می‌آورد.

اگر مارول قصد ساخت فیلمی را داشت که همه‌ی تصمیمات آن با رویکرد تجاری اتخاذ می‌شوند، تور باید به محض برگشتن به میدان مبارزه به حالت عادی و فرم بی‌نقص ابرقهرمانی خود برمی‌گشت. اما او این فرم مسخره را حفظ می‌کند تا فیلم بتواند روی جبران‌ناپذیری سال‌های تلخ گذشته بر همه‌ی ابرقهرمانان تاکید داشته باشد؛ تا بیننده فراموش نکند که که برخی اتفاقات همچون مرگ نسخه‌ی اصلی و به‌روز گامورا یا مرگ بلک ویدو بازگشت‌ناپذیر هستند و Endgame یکی از آن فیلم‌هایی نیست که از راه رسیدنِ پایان خوش آن، هم‌معنی با پاک شدنِ ابدی تمام اتفاقات بد رخ‌داده در طول دقایق آن باشد. پس در لحظه‌ای از نبرد که هیچ فرصتی برای شخصیت‌پردازی هیچ کاراکتری وجود ندارد، چاقی مسخره‌ی تور به یادمان می‌آورد که او چه دورانی را پشت سر گذاشته است؛ به این هدف که مخاطب وقتی کاپیتان آمریکا چکش افسانه‌ای وی را در دست گرفت، علت شادی خدای رعد را درک کند. بالاخره طرفداران پروپا قرص مارول فراموش نکرده‌اند که تور در Avengers: Age of Ultron وقتی که کاپیتان در شرف بلند کردن چکش او قرار داشت، چهره‌ای شدیدا نگران و ناراضی را از خود به نمایش گذاشت. پس چاقی تور این‌جا به تصویری‌ترین حالت ممکن کاری می‌کند بفهمیم انسان افسرده‌ی مقابل دوربین تفاوت‌های زیادی با قبل دارد و اکنون انقدر تشنه‌ی پیروزی و درست شدن وضع است که کوچک‌ترین اهمیتی به بلند شدن چکش توسط شخصی دیگر نمی‌دهد و حتی از اثرگذاری مثبت این اتفاق روی نبرد، خوشحال هم می‌شود!

اما حفظ چاقی تور تا انتهای کار تنها جلوه‌ی کلیدی توجه به جزئیات در انتقام جویان ۴ نیست و سکانس مرگ ناتاشا هم یکی از بهترین نمونه‌های حضور این نکته در اعماق فیلم مورد بحث است. سکانسی که به محض آغاز شدن آن، مخاطب متوجهِ قطعیت مرگ یکی از دو کاراکتر اصلی می‌شود و همان‌گونه که انتظار دارد، نبردی بین دو قهرمان برای مرگ با افتخار را مشاهده می‌کند. کارگردانان هم به‌جای تصویرسازی از رخدادی عجیب‌وغریب که منجر به زنده ماندن هر دوی آن‌ها بشود، سراغ تصویرسازی از انتظارات‌تان با نهایت دقت می‌روند. آن‌ها تنش و دوستی بین هاوک‌آی و بلک ویدو را با بهره‌برداری از توانایی‌های جرمی رنر و اسکارلت جوهانسون تشدید می‌کنند، لحظه‌ای هیجانی می‌آفرینند و بعد به شکلی منطقی ناتاشا را می‌کشند. کاراکتری که خیلی‌ها او را عضوی نادرست از تیم انتقام‌جویان خطاب می‌کردند و این‌جا با تمرکز فیلم‌سازها روی شجاعتی که دارد، ارزش حقیقی خود را به رخ می‌کشد. جالب‌تر آن که به سبب زودهنگام بودن نسبی این مرگ در فیلم، موقعیت‌های زیادی برای پردازش شدن آن توسط مخاطبان وجود دارد و این هدفِ اصلیِ سازندگان از کشتن ناتاشا را برآورده می‌کند. چرا که عدم حضور در انواع و اقسام لحظات مهم بعدی سبب می‌شود که خالی شدن جای وی در گروه را احساس کنیم و بفهمیم که او همه‌ی این سال‌ها، چه‌قدر بخش مهمی از MCU بوده است.

از رابرت داونی جونیور که پیش از اکران این فیلم هم سکانس‌های ماندگار زیادی در نقش «مرد آهنی» داشت و انگار با فیلم‌نامه‌ی دردناک‌تر اونجرز: اند گیم فرصت تصویرسازی از بهترین نسخه‌ی تونی استارک را پیدا می‌کند تا بردلی کوپر که بازهم در صداگذاری راکون کم‌نقص به نظر می‌رسد، همه و همه عملکرد گروه بازیگران اونجرز ۴ را رضایت‌بخش کرده‌اند. اما راستش را بخواهید، شاید بهترین نقش‌آفرینی فیلم متعلق به جاش برولین در قالب تانوس باشد. چون ما در این فیلم دو تانوس مختلف را می‌بینیم که تفاوت‌های زیادی بین آن‌ها دیده می‌شود و برولین از پسِ نمایش هر دوی آن‌ها و تاکید غیرمستقیم روی شباهت‌ها و تفاوت‌هایی که با یکدیگر دارند، برآمده است. شخصیت‌پردازی تانوس جدیدِ این فیلم از آن نظر اهمیت دارد که تصویر بت‌مانند آنتاگونیست دیده‌شده در اونجرز ۳ را از بین می‌برد. بسیاری از بزرگان دنیای داستان‌نویسی همواره روی این تاکید داشته‌اند که شخصیت‌های منفی در عین بزرگ، هدفمند و معنادار بودن، گاهی باید از درون به‌عنوان موجودات توخالی و ساده‌ای که واقعا هستند، نمایش داده شوند. موجوداتی که در ظاهر آن‌قدر فکر و نگاه خاص خودشان را دارند که بعضی‌ها حتی از آن‌ها خوش‌شان هم می‌آید و با عقایدشان هم‌ذات‌پنداری می‌کنند. تانوس در اینفینتی وار چنین کاراکتری است. فردی از همان ابتدا شکست‌ناپذیر که با آرامش خاطر زیادی رفتار می‌کند و انگار مطلقا به خاطر هدف بلند خویش سراغ نابودی دنیا آمده است. فردی که پس از پایان دادن سرنوشت خود به یک سیاره‌ی دورافتاده می‌رود و مشغول استراحت می‌شود. اما انتقام جویان: بازی پایانی تصویرِ مثلا بی‌نقص تانوس را به درستی خدشه‌دار می‌کند. چون نشان می‌دهد که او چند سال قبل و پیش از آن که زدن ماسک فیلسوفی دانا روی صورتش را یاد بگیرد، ضدقهرمان پوسیده‌ای بود که به خون‌ریزی دشمانش عشق می‌ورزد. کسی که خشن است، ناپخته است، دیوانه است و اعمالش آن‌قدرها هم منطق خاصی را دنبال نمی‌کنند. این مفهوم‌سرایی هم باعث می‌شود که مرگ دوم تانوس در فیلم، بیشتر تبدیل به مرگ اصلی او بشود. چرا که این کاراکتر پیش از تجربه‌ی مرگ دوم از ظاهر مطلقا کاریزماتیک خود نیز خارج می‌شود و هویت حقیقی‌اش را به نمایش می‌گذارد.

فیلم انتقام جویان ۴ – Avengers: Endgame جرئت اقتباس دقیق عناصری مهم از کامیک‌ها را به خود داده است. این فیلم مفاهیمی همچون جهان‌های موازی، زمین ۶۱۶ به‌عنوان محل رخ دادن حوادث خط اصلی داستانی مجموعه، سفر در زمان و عناصری از این‌دست را که به وفور در کتاب‌های مصور یافت می‌شوند و وارد کردن‌شان به سینما می‌تواند شدیدا خطرناک باشد، بدون ترس در خود جای می‌دهد. این یعنی کوین فایگی در فیلمی که شکی در موفقیت آن وجود نداشت، به‌جای محافظه‌کاری سراغ جسارت رفته است و از پتانسیل صد در صدی اثر برای به خاک و خون کشیدن گیشه‌ها برای وفادارتر کردن این دنیای سینمایی به منبع اقتباس ان استفاده می‌کند. حالا ما در MCU با چند خط داستانی همچون خط داستانی جدیدِ تولیدشده توسط فرار لوکی با تسراکت روبه‌رو هستیم. خطوطی که فیلم هم به غیرمستقیم‌ترین حالات و بیرون از مرکز توجهات مخاطب آن‌ها را به وجود می‌آورد و ابایی از رفتن به سراغ پرداخت مفصل‌تر آن‌ها در آینده‌ی نه‌چندان دور ندارد. این‌ها از آن جهت اهمیت دارند که اونجرز: پایان بازی که جرئت قانون‌شکنی در دنیای سینمایی خود و قانون‌سازی برای مواردی همچون سفرهای بین زمانی به‌جای کپی‌برداری ایده‌های فیلم‌هایی جواب پس‌داده همچون Back to the Future را داشته است، بهره‌ی زیادی از کامیک‌ها می‌برد و حتی بهترین دیالوگ‌هایش را بر پایه‌ی اقتباس از آن‌ها شکل می‌دهد. اما این ایده‌برداری‌ها نه‌تنها سودجویانه به نظر نمی‌رسند که به دلیلی واضح وفادارانه هم هستند. اند گیم اگر فلان دیالوگ حماسی را از کامیک‌ها قرض می‌گیرد، قبل از آن هم به خودش اجازه‌ی مسخره شدن توسط دسته‌ای از مخالفان همیشگی را می‌دهد و ابایی از آوردن سکانس جنگیدن سفینه‌های فضایی با چند انسان قرارگرفته در لباس‌های روباتیک درکنار والکریِ سوار بر اسبی پرنده و بال‌دار ندارد!

همین وفاداری‌ها هم سبب می‌شوند که این فیلم اجازه‌ی قرار دادن دیالوگ Avengers, Assemble (انتقام‌جویان، همگی به سمت هدفی واحد یورش ببرید) در دهان کاپیتان را داشته باشد؛ اجازه داشته باشد با استفاده از این دیالوگ شرایط لازم برای فوران ۳۰۰۰باره‌ی احساسات طرفداران را فراهم بیاورد. چرا که هرگز در حال سواستفاده از مدیوم بزرگ کامیک‌ها نیست و با وفاداری‌اش به آن و کمک به دیده شدن بیشتر آن در جهان، لیاقت بهره‌برداری از این دیالوگ را پیدا کرده است. این تصویری از یک اقتباس موفق است؛ اقتباسی که هم از منبع کمک می‌گیرد و هم به دیده شدن خود آن کمک می‌کند. منبع: زومجی/

4.3/5 - (14 امتیاز)
خروج از نسخه موبایل