فیلم روزهای نارنجی اگرچه مقدمه چینی خوبی دارد و آبان شخصیت کنشگر و محوریاش میتواند ما را خیلی زود وارد جهان فیلم کند، اما آنقدر در ادامه به حاشیه میرود که دیگر نمیدانیم فیلمساز کدام نخ داستانی برایش مهم است و چه محتوایی را میخواهد القا کند؟ پس از اینکه آبان را میشناسیم و او را در هدفی که انتخاب کرده است دنبال میکنیم، انتظار داریم رفته رفته در مسیر فیلم با چالشهای زیادی روبرو شود که هر بار به درک تازهای از او دست یابیم. اما تقریبا هر مانعی که پیش روی آبان در مسیر فیلمنامه رخ میدهد، او خیلی زود آن را حل میکند و آن مانع به کلی فراموش میشود. فراموش شدن این موانع به حدی است که گویی اگر هرکدام را حذف کنیم تغییر خاصی در مسیر زندگی آبان رخ نمیدهد. فیلمساز اگرچه سعی دارد فضای اطراف زنی محصور در جامعه مردان را به تصویر بکشد و در فصل ابتدایی نیز تا حدی موفق است اما از میانه فیلم دیگر از این فضا سازی فراتر نمیرود و به تکرار میافتد. انگیزه شخصیت (و همین طور فیلمساز) نیز تا پایان فیلم مبهم میماند.
در یک سوم ابتدایی فیلم با زنی (هدیه تهرانی) روبرو هستیم که در ستیز با جامعهای مردانه است و میخواهد چیزی از آنها کم نداشته باشد و از حق خود دفاع کند. خصلتهایش به گونهایست که گویی سالها در این فضا رشد کرده است و به خوبی آنها را میشناسد. ذرهای حس نمیکنیم که به دلیل جنسیتش احساس ضعف کند و حتی شوهر خود را در سایه نگه میدارد. از گریم چهرهاش گرفته تا پرداخت شخصیتش که اصلا اهل آرایش کردن نیست و با روحیات زنانه بیگانه است، موجب میشوند که بتوانیم بگوییم فیلمساز آبان را بیشتر یک مرد معرفی میکند تا زن. حتی وقتی در ادامه متوجه میشویم که دخترش را از دست داده است، میتوانیم به چنین استعارهای برسیم که گویی زنانگی در وجود او از بین رفته است. وقتی آبان تلاش میکند تا مسئولیت بار زدن میوههای باغی را به عهده بگیرد که بسیار وسیع است (و این همان باغی است که آبان از یکی از درختهایش سقوط کرده است) ما دقیقا نمیدانیم انگیزه او چیست؟ آیا او به دنبال اثبات اقتدار خود به عنوان یک زن در جامعهای مردانه است؟ یا به دنبال انتقام از مردانی است که باعث شدهاند او با وجود داشتن یک بچه مشغول به کار در باغ شود؟ اینگونه میتوان گفت که شاید در نیمی از فیلم انگیزه اول پر رنگتر است و در نیمه دیگر انگیزه دوم. اما عدم شناخت کافی از درونیات شخصیت موجب میشود گاهی انتخاب او را درک نکنیم و سر در گم بمانیم. چرا که شاید هیچ کدام از دو انگیزه برای باور کردن شخصیت کافی نباشد یا حداقل به خوبی القا نشده است.
از طرفی دیگر به میزان باهوش بودن آبان هم میتوانیم شک کنیم. آبان مدت زیادی با واسطههای دیگر کار کرده است و به خوبی آنها را میشناسد. حال چگونه از او بپذیریم که برای گرفتن سرپرستی آن باغ، سند زمین خود را بدون هیچ نوشتهای تحویل دهد؟ میزان اعتمادش به دیگران و حتی به شوهر خود با توجه به شناختی که از آنها دارد گاهی ما را نسبت به هوش قهرمان خود نامطمئن میکند.
حال وقتی که آبان باغ را به دست میآورد انتظار داریم با چالشهایی روبرو شود که ما بیشتر نگران او شویم. اما وقتی متوجه میشود که شوهرش سند خانه را از بانک آزاد نکرده است با فروختن ماشینش این مشکل را حل میکند. وقتی میوههایش را میدزدند با خرید میوههای جایگزین از این مانع میگذرد. حتی وقتی کارفرمایش او را نگران میکند که بابت پرداخت قسطهایش هیچ ضمانتی نداده است، این نگرانی دیگر در طول فیلم فراموش میشود و شاهد اقدام دیگری از سوی کارفرما نیستیم. این موارد باعث میشود که حس کنیم فیلمساز کاملا هوای شخصیتش را دارد و میخواهد هر طور شده او را در مسیرش موفق کند. هیچ کدام از موانع پیش روی شخصیت اوج نمیگیرند و ما را به درون یک بحران بزرگتر نمیبرند. این اتفاق به گونهای شدت مییابد که دقیقا متوجه نمیشویم که چرا ناگهان همه چیز به نفع آبان تمام میشود؟ کارگران همه به کارشان ادامه میدهند، مجید (با بازی علی مصفا) شوهر آبان که تصمیم گرفته بود او را ترک کند بدون اینکه دلیلش را بدانیم از تصمیم خود صرف نظر میکند و با تغییری ناگهانی به کمک آبان میآید. وقتی شرایط آبان هیچ تغییری نکرده است، چگونه باور کنیم که او در این ماجرا پیروز شده است؟
اینها دلایلیست که باعث میشود فیلمی که داستانش را خوب شروع کرده بود در ادامه رفته رفته از اهمیت شخصیت و مسیرش کاسته شود و مخاطبش سر در گم بماند. این سر در گم بودن از جنبه محتوای فیلم هم قابل بررسیست. آیا فیلم درباره زنی است که در جامعه مردان موفق به اثبات خود میشود؟ آیا فیلم درباره تغییر رابطه یک زوج است؟ آیا فیلم درباره زنی است که در گذشته، دختر خود را در اثر کار سخت از دست داده است و حال میخواهد این سرنوشت برای کارگر خود رخ ندهد؟ یا اصلا فیلم درباره وضعیت معیشت کارگرانیست که به مثابه جعبههای پرتقال مبادله میشوند و هیچ سرنوشت مشخصی ندارند؟ بلاخره ما پس از پایان فیلم باید کدام یک از این گزارهها برایمان مهم شوند؟ کدام نخ را در فیلم دنبال کنیم تا به مقصود اصلی فیلمساز برسیم؟ اینها دلایلی است که فیلم را مبهم میکند.
همچنین فیلمساز با انتخاب زاویه دید اول شخص (که هموار با آبان همراه میشود) نتوانسته است ذرهای به پرداخت شخصیت شوهر بپردازد. از مجید صرفا تیپ آدمی منفعل را شاهد هستیم که نیازهایش را نمیتواند با همسرش برطرف کند. به طور مداوم هم تاکید میشود که بار زندگیاش بیشتر به دوش زنش افتاده است. هیچ پرداخت عمیقی را در رابطه این زن و شوهر شاهد نیستیم. به طرز اغراق گونهای حاضر به حرف زدن با یکدیگر نیستند. تنها توجیهاش هم از زبان مجید بیرون میآید که شاید آبان از ماجرای مرگ دخترش کینه به دل گرفته است. آیا این دلیل برای باور کردن رابطه بسیار سرد این زوج کافی است؟ در چنین رابطهای نه رفتن این مرد باور پذیر است و نه ماندنش در پایان فیلم. چه کسی میتواند به آینده رابطه این زوج خوش بین باشد؟
با این تفاسیر فیلم روزهای نارنجی میتوانست با فیلمنامهای منجسمتر به کمک فضا سازیهای خوب فیلم بیاید که اینگونه نشد و امیدواریم آرش لاهوتی در اثر بعدی خودش را ما را شگفت زده کند. همچنین از تصویر برداری چشم نواز فرشاد محمدی که کمک شایانی به خلق فضاسازی فیلم کرده است، نمیتوان گذشت.
منبع: زومجی