آنچه که باید در مورد مینی سریال ۵ قسمتی چرنوبیل – Chernobyl ساختهی کریگ میزین – Craig Mazin و محصول شبکه HBO بدانید این است که تا وقتی این سریال نبینید، درک نمیکنید چگونه شما را از درون نابود میکند. که به طرز عجیبی مشابه گداخت هستهای راکتور شماره ۴ چرنوبیل است. زمانی که این اتفاق افتاد و حین پیامدهایش، هیچکس درک نمیکرد این حادثه چه معنایی دارد. دانشمند والری لگاسوف (با بازی جرد هریس (Jared Harris)) وقتی تلاش میکند وسعت ناشناختهی این حادثه که در ماه آوریل ۱۹۸۶ رخ داد را برای دولت شوروی توضیح دهد میگوید: “شما با چیزی طرف هستید که تا حالا توی این سیاره اتفاق نیفتاده!” اما ما در سال ۲۰۱۹ همهچیز را میدانیم.
حداقل میدانیم صحنهی بازی بچهها با خاکسترهای رادیواکتیو و مردانی در محل حادثه که اجازه دادند آب رادیواکتیو روی بدن آنها پاشیده شود به معنای مرگ آنهاست. اما وقتی اولین نفری که در محل حادثه حاضر میشود سنگی را برداشته و با کنجکاوی به آن نگاه میکند و دستش ذوب میشود، بقیه هم حساب کار دستشان میآید.
مقاله مرتبط: مینی سریال چرنوبیل – Chernobyl : همه آنچه باید بدانید [تریلر، بازیگران و لینک دانلود]
سریال چرنوبیل – Chernobyl با یک خودکشی آغاز میشود، که کاملا لحن تاریک و رنجآور کل داستان را معرفی میکند. اشتباه نکنید، چیزی که میزین (نویسندهی سریال) و یوهان رنک (Johan Renck) کارگردان سریال ساختهاند به طرز ویرانگری عالی است، اما واژهی کلیدی در اینجا ویرانگر است. دو اپیزود اول Chernobyl مثل یک فیلم ترسناک هستند، با یک موسیقی موثر و تسخیرکننده که برای تقویت آشکارسازیهای کُند فاجعهی اصلی استفاده شده، جایی که صدای شمارشگرهای گایگر (شمارشگرهایی برای سنجش آلودگیهای رادیواکتیو) مثل جیرجیرکهای تابستانی خشن و آزاردهنده است. تلفات انسانی کاملا فراوان و ضروری هستند؛ مردی با ران پایش دری را باز نگه میدارد تا همکارانش بتوانند هستهی منفجر شده را خنک کنند (که کاری غیرممکن است)، و مفصل رانش از هم میپاشد.
به جز سکانس ابتدایی و اپیزود پایانی، سریال چرنوبیل – Chernobyl روش داستانی خطی دارد که باعث میشود فکر کنید درون یک کابوس گیر افتادهاید. ابری از مرگ در سریال وجود دارد که هیچکس نمیتواند آن را ببیند، اما ما میتوانیم تاثیرات آن را روی صورت کسانی که پوستشان کنده میشود ببینیم. هر شخص جدیدی که تلاش میکند تا از گسترش گداخت هستهای جلوگیری کند – و احتمالا چندین میلیون نفر را در سراسر اروپا به کشتن دهد – کسی است که میدانید احتمالا به زودی به طرز وحشتناکی خواهد مرد. و با این حال، کاملا مشخص است که فداکاری آنها چیزی کم از قهرمان بودن ندارد.
چیزی که باعث میشود فاجعه بدتر شود، که میزین آن را در فیلمنامه خیلی خوب به کار برده، تاری از دروغها و فریبکاریها است که منجر به گداخت و پیامدهای پس از آن میشوند. شما هرگز از دست کسی بیش از آنهایی عصبانی نشدهاید که به طور کامل این اتفاقات را انکار کرده و میگویند چیزهایی که مردم میبینند واقعا در حال اتفاق افتادن نیستند. این واقعا خستهکننده است. این دیوانهکننده است. اما این قدرتی است که سریال چرنوبیل – Chernobyl موفق شده به آن دست پیدا کند؛ این مینیسریالی است که باعث میشود شما آبشاری از احساسات را حس کنید که بدن و روح شما را تحت تاثیر قرار میدهند. لحظات وحشتناک زیادی در سریال وجود دارند، اما این لحظات فقط برای ترسناک بودن در داستان قرار نگرفتهاند. آگاه باشید که یکی از اپیزودها زمان زیادی را صرف نمایش دستهای از مردم محاصره شده میکند که مسئول پیدا کردن و کشتن تمام حیوانات در منطقهی آلوده هستند چون آنها هم آلوده شدهاند. فکر میکنید تجربهی بازی Fallout باعث میشود برای دیدن مردی بدون لب که پوستش کنده شده آماده باشید؟ برای دیدن مردی که مسئول کشتن تعداد زیادی توله سگ است چطور؟
میزین در گفتگویی با منتقدان دربارهی سریال گفته بود:
این نزدیکترین داستان به واقعیت است که میتوانیم بیان کنیم و همچنان قادر باشیم آن را در پنج اپیزود روایت کنیم. حین ساخت سریال تمام تلاش خود را کردیم تا بتوانیم آن را تا حد ممکن مطابق با واقعیت بسازیم. قانونی که داشتیم این بود که اگر قرار باشد چیزی را تغییر بدهیم فقط با هدف بیان کاملتر داستان باشد. ما چیزی را تغییر ندادیم تا داستان را دراماتیکتر کنیم، هیجان آن را بالا ببریم یا واقعیت را تغییر بدهیم. برای ما این داستانی دربارهی حقیقت است. چیزی که نمیخواستیم برای ما اتفاق بیفتد این بود که در همان دامی نیفتیم که دروغگوها در آن میافتند. این یک پژوهش جامع با روش روایتی دراماتیک است.
شما این صحت و اعتبار را در طول داستان احساس میکنید. قسمت پایانی زمان کافی را برای این در نظر میگیرد تا کاملا نشان دهد چه اتفاقاتی و به چه دلیل رخ دادهاند، که شاید یکی از بهترین شاهکارهای روایت داستانی علمی در تلویزیون باشد. شما متوجه میشوید یک راکتور هستهای چطور کار میکند، چرا متوقف کردن آن باعث انفجار میشود، و چرا خود ایمن (failsafe) چرنوبیل برای کار کردن طراحی نشده بود. اما همهی اینها برای هدفی در داستان وجود دارند – این توضیحات برای اطمینان از اینکه دوباره چنین فاجعهای رخ ندهد ضروری هستند، اما اولین چیزی که توجه ما را به خودش جلب میکند این است که اهمیت این موضوع چیست، و اینکه قضیهی چرنوبیل را در سطح شخصی درک کنیم. همانطور که لگاسوف میگوید: “دلیل انفجار یک راکتور هستهای دروغها هستند.”
سریال چرنوبیل – Chernobyl از گروه بازیگرانی عالی بهره میبرد، که شامل استلان اسکارشگورد (Stellan Skarsgard) هم میشود که نقش شخصیت واقعی بوریس شربینا را بازی میکند. تماشای تغییرات شربینا از شخصیتی مغرور تا کسی که از این فاجعه شوکه شده تا در نهایت پذیرفتن مرگش واقعا تاثیرگذار است. همچنین داستان همسری جوان یعنی لیودمیلا ایگناتنکو (با بازی جسی باکلی (Jessie Buckley)) که مرگ همسرش را تماشا میکند در حالی که خودش هم در معرض تشعشعات رادیواکتیو قرار میگیرد. امیلی واتسون (Emily Watson) نقش شخصیتی مرکب به نام اولیانا خومیوک را بازی میکند که قرار است نمایندهی دانشمندانی باشد که به لگاسوف کمک کردند و سپس زندانی شده و به آنها اجازه داده نشد علیه شخصیتهای قدرتمند افشاگری کنند و او این نقش را عالی بازی میکند. قهرمانان Chernobyl ساکت، مردد و فداکار هستند. خوشبینی رویاییای در جملاتی مثل «تمام پیروزیها بهایی دارند» وجود دارد، یعنی آنها میدانند این فداکاری را برای کسب هدف والاتری انجام میدهند. اما پس از آن چهرهی سه مردی را میبینید که حرص و طمع، بیکفایتی و غرور و تکبر آنها باعث شد چنین فاجعهای رخ بدهد و آنجاست که از کوره در میروید.
چرنوبیل – Chernobyl سریالی است که حین تماشای آن باید مدام خودتان را کنترل کنید تا دندانهایتان را به هم فشار نداده و عصبی نشوید. این سریالی غمانگیز و به شدت قوی است که خیلی زود پس از پایان سریال بازی تاج و تخت – Game of Thrones پخش شد. اما همچنین داستانی است که باید گفته میشد. منبع: آریامووی/
همانطور که میزین گفته:
برای من، داستان مخاطره آمیز سریال مهمتر از صنعت هستهای یا حتی محیط زیست است. این داستان دربارهی این است که وقتی مردم تصمیم میگیرند حقیقت را نادیده بگیرند چه فجایعی رخ میدهد. به نظر میآید حقیقت به تصمیم آنها اهمیتی نمیدهد. چه بخواهیم یا نخواهیم کرهی زمین در حال گرم شدن است، و من امیدوارم مردم حداقل این نکته را از سریال متوجه شوند – اینکه در پایان، اگرچه ما انتخاب میکنیم چه چیزی را حقیقی و چه چیزی را غیرحقیقی بدانیم، اما حقیقت به این تصمیم ما اهمیتی نمیدهد و کار خودش را میکند.
بررسی جنبههای رئالیستی مینی سریال Chernobyl
پیش از این هرچیز لازم است تا معنای «رئالیستی بودن»، «متن رئالیستی»، «متن» و خصوصا «رئالیسم» را تا حدودی مشخص کنیم. بهدلیل اشاره به «ناتورالیسم» نیز توضیح مختصری در رابطه با این جنبش ادبی خواهیم داد. در این مقاله «رئالیسم» بهعنوان یک جنبش ادبی در نظر گرفته شده است. جنبشی که اولینبار در اوایل قرن نوزدهم مطرح شد و تا پایان جنگ جهانی اول سبک غالب نگارش در ادبیات داستانی بود. این جنبش البته اکنون نیز پیروانی دارد. بهخصوص در کشور ما؛ چه در ادبیات داستانی (داستان کوتاه، رمان و …) و چه در سینما یا متنهای ادبی دیگر. پس در این مقاله از واژه «رئالیسم» به منزلهی جنبشی ادبی استفاده خواهد شد. در نتیجه، «متن رئالیستی» متنی محسوب میشود که قواعد جنبش ادبی مذکور را در فرم و محتوا در بر داشته باشد. مقصود از «متن» نیز خود سریال «چرنوبیل» است که عموما به آن عنوان «اثر» اطلاق میشود. در مقاله حاضر اما یک متن ادبی مورد بحث است، نه یک اثر. همچنین «رئالیستی بودن» یک متن رابطه مستقیمی با پیروی متن از قواعد «رئالیسم» دارد.
از سوی دیگر «ناتورالیسم» جنبشی ادبی است که در ادامهی رئالیسم و به قول دکتر حسین پاینده «از بطن آن» سر بر آورد. متنهای ناتورالیستی اغلب از حیث درونمایه نسخهی زیرذرهبین قرار گرفتهی متنهای رئالیستی هستند. به قول امیل زولا: «نویسندهی ناتورالیست تصویری ناپیراسته از جنبههای مشمئزکنندهی رفتار آدمها نشان میدهد تا از این طریق چشماندازی از جامعه کمال مطلوب ترسیم کند؛ جامعهای که میتواند از این زشتیها تهی باشد.» ناتورالیستها با همین باور در متنهای خود تصاویری بسیار مشمئزکننده و گاهی غیراخلاقی را به نمایش میگذارند. در این داستانها شخصیتها قادر به مهار غریضههای جنسی و طمعورزی خود نیستند. هنرمند ناتورالیست انسانِ بیاختیاری را که غریضههایی حیوانی به ارث برده است زیر ذرهبین میبرد؛ همانگونه که زیستشناسان در آزمایشگاه میکروبها را با ابزارشان بزرگنمایی و نمایان میکند. این انسان در داستانهای ناتورالیستی دست به کارهایی غیراخلاقی و شنیع میزند، چرا که وی آن را به ارث برده است و در محیطی به همان اندازه غیراخلاقی رشد کرده است. چنین انسانی در داستان ناتورالیستی گریزی از سرنوشت خود ندارد و اغلب در پایان داستان به ورطهی نابودی کشیده میشود.
این توضیحات به دو دلیل که مکمل یکدیگر هستند ارائه شدند؛ اول اینکه ممکن است خواننده ناآشنا به جنبش ادبی رئالیسم، «بررسی جنبههای رئالیستی مینی سریال چرنوبیل» را نه بررسی مولفههای این مینی سریال باتوجهبه یک جنبش ادبی (رئالیسم)، که بررسی وفاداری وقایع به تصویر کشیده شده در سریال به «فاجعه اتمی چرنوبیل» بر شمارد. دو اینکه خواننده بداند این مقاله به بررسی مینی سریال «چرنوبیل» بهعنوان یک «متن ادبی» مستقل میپردازد؛ متنی ادبی که بهعنوان «ادبیات» عرضه شده است و ادبیات نیز تخیلی از واقعیت است. مینی سریال «چرنوبیل» براساس «یک داستان واقعی»، یعنی فاجعه اتمی چرنوبیل ساخته شده است. این داستان واقعی (روایتِ فاجعه اتمی چرنوبیل) در ذهن ما برآمده از آن چیزی است که در رسانهها و احتمالا کتابها دیده یا خواندهایم. متن ادبی (مینی سریال «چرنوبیل») اما روایت خود را از واقعیت تعریف میکند و پایبندی مینیسریال «چرنوبیل» به آن چیزی که بهعنوان «حقایق و اتفاقات واقعی حادثه چرنوبیل» میدانیم، در بررسی رئالیستی متن کارکردی نخواهد داشت.
اکثر متنهای رئالیستی در پیرنگ قواعد خاصی را رعایت میکنند. یکی از مهمترین مولفههای این متنها در پیرنگ، رعایت ساختار سه قسمتی است؛ ساختاری که شامل «آغاز-میانه-فرجام» است. به این معنا که داستان از جایی شروع میشود و بهعنوان زمینهچینی، شخصیتها، مکان و زمان و چنین مواردی به دست خواننده میرسند. در «چرنوبیل» در همان ابتدا بهگونهای با والری لگاسف آشنا میشویم. در ادامه با وضعیتی مواجه میشویم که وی برای رساندن یک سری نوار صوتی به دست افرادی، مجبور میشود آنها را در سطل زبالهای پنهان کرده و به بیرون حمل کند. این تصاویر از وضعیت دشوار و ناامن (به فرد بیرون از خانه که برای لحظاتی از زاویه دید او لگاسف را میبینیم توجه کنید) وی خبر میدهند. در ادامه وی با اتمام کاری ناتمام، دست به خودکشی میزند. با اینکه انتهای خط داستانی لگاسف را در ابتدای سریال دیدیم و چنین تکنیکی بیشتر متعلق به متنهای مدرنیستی است، اما این تکنیک تنها در همین قسمت از کل سریال به چشم میخورد. به بیان دیگر، برای بررسی رئالیستی متن باید نقطهی غالب را در نظر گرفت. یعنی تقریبا در تمام اوقاتِ متن، با ساختاری مبتنی بر ساختار سه قسمتیِ پیرنگ طرفی هستیم، نه ساختاری مبتنی بر آنچه که متنهای «مدرن» یا «پسامدرن» از پیرنگ به دست میدهند. متن با نشان دادن تصویری از خودکشی لگاسف همچنان در زمینهچینی کلی به سر میبرد.
در ادامهی داستان با زنی آشنا میشنویم که در پسزمینه یکی از نماهای مربوطبه او، شاهد انفجاری مهیب هستیم. در همین نقطهی «انفجار مهیب» بخش دیگری از پیرنگ موسوم به «کنش خیزان» آغاز شده است. ما با دیدن انفجار مهیب از آغاز احتمالی کشمکشی با خبر میشویم که در ادامه بهصورتهای مختلفی مانند تقابل لگاسف، شربینا و خومیوک با تشعشعات هستهای و عوامل کا.گ.ب و حکومت نمایان میشود. عمدهی اتفاقهای داستان در جریان همین کنش خیزان به نمایش گذاشته میشوند. اوج داستان در پیرنگ پس از کنش خیزان نمایان میشود. آن زمانیکه پاسخ کشمکشها به دست بیننده میرسد. دقیقا آنجایی که سهلانگاری شبکهوار دستاندرکاران حکومت در رخ دادن یک فاجعهی اتمی رو میشود. در همین نقطه پاسخ کشمش داده شده است و ما میدانیم فاجعه اتمی چرنوبیل به چه دلیل رخ داده است. پس از این وارد کنش افتان میشویم، سکانس دادگاه در قسمت پایانی را به یاد بیاورید که لگاسف چگونه بهصورت دقیق آنچه را که در نیروگاه هستهای رخ داده بود تشریح میکرد. این سکانس به طرز دقیقی کشمکش داستان را در کنش خیزان «گرهگشایی» میکند و داستان را به فرجام میرساند. پیرنگ داستانهای رئالیستی واجد ویژگیهای دیگری نیز است. برای نمونه پیرنگ این متنها روندی علت و معلولی را در وقایع دنبال میکند. به بیان سادهتر، هر اتفاقی در متن رئالیستی، علتی دارد. برای نمونه، شربینا هرگز بیمورد لگاسف را به یک پیادهروی نمیبرد. دلیل این پیادهروی اقدام سهلانگارانهی لگاسف و صحبت کردن با یک مقام بالادستی بود و نتیجهی آن توضیحِ تحت شنود بودن تلفنها و اتاقهای آنها و وقوف لگاسف بر این موضوع است.
یکی از عناصر مهم در فرمِ متنهای رئالیستی زمان است. به زبانی ساده، در این متنها زمان از نقطهای آغاز و به نقطهی پایانی میرسد. زمان در این متنها بهصورت خطی روایت میشود. برخلاف داستانهای مدرن که زمان در آنها اغلب خطی نیست و در بسیاری از این متنها زمان مدام با تفکرات و احساسات شخصیت اصلی جابهجا میشود. برای نمونهی زمان غیرخطی در متن مدرنیستی نگاه کنید به رمان «دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد» نوشته شهرام رحیمیان. در این رمان، شخصیت اصلی یعنی «دکتر نون» مدام در حال تخیل و تجربهی وضعیتی میان بیداری و رویا است. ازاینرو زمانِ داستان گاهی در روزهای نخست فعالیت دکتر مصدق بهعنوان وزیر روایت میشود و به یکباره و تنها در چندخط بعد و بدون هیچ پیشزمینهای، زمانِ داستان به چندسال بعد میگریزد. مشخص است که زمان در مینیسریال «چرنوبیل» فاقد چنین کیفیتی است. داستانِ این مینیسریال از نقطهای آغاز میشود و به صورتی خطی به نقطهی پایانی میرسد. البته، در دو نقطهی متن به نظر این کیفیت برای زمان حفظ نشده است. اولی مربوطبه ابتدای سریال است که در حین بررسی پیرنگ نیز به آن پرداختیم؛ منظور سکانس خودکشی لگاسف است. در نگاه اول شاید وجود این سکانس در ابتدای سریال عدم رعایت قواعد مربوطبه زمان در متن رئالیستی بهنظر برسد اما همانطور که پیش از این اشاره شد، اغلب بخشهای سریال از منظر زمان، خطی روایت میشود. علاوهبر این، زمان در این سکانس (خودکشی لگاسف) رویکردی نامنظم ندارد و سریال زمانِ دقیقِ رخدادن این رویداد را به بیننده اعلام میکند؛ یعنی دقیقا میدانیم زمانِ داستان در چه نقطهای روایت میشود. به این ترتیب است که میتوان گفت این سکانس بهنوعی خصلت رئالیستی متن را خدشهدار نکرده است.
نقطه دوم که ممکن است رئالیستی بودن زمانِ متن را خدشهدار کند، سکانسِ تشریح وقایع رخ داده در شب انفجار از زبان لگاسف در دادگاه است. در این سکانس لگاسف مدام با ارجاع به گذشته سعی در تشریح وقایع دارد. با این توضیح، سکانس دارای وجههای مدرنیستی است. اما خب، در این سکانس نیز داستان مدام با اشاره به نقاط زمانیِ دقیق روایت میشود. تا جایی که زمان رخ دادن برخی از اتفاقها نه دقیقه به دقیقه، که با اشاره به ثانیهها روایت میشود. منظر دیگری از رئالیستی بودن زمان در چرنوبیل، ذکر زمان دقیق رخ دادن وقایع است. سریال در پنج قسمت بیش از ۲۰بار زمانهای دقیقی به بیننده نشان میدهد. به این ترتیب است که بیننده به طرز دقیقی از زمان رخ دادن وقایع مطلع است و دقیقا میداند چه چیزی در چه زمانی رخ داده است. عنصر مکان در مینیسریال «چرنوبیل» رنگ و بویی رئالیستی به متن بخشیده است. تمام مکانهای به نمایش گذاشته شده در سریال، نه حالتی خوابگونه یا خیالی، که وضعیتی رئالیستی دارند. مکان در «چرنوبیل» ماهیتی فراواقعی ندارد. تمام لوکیشنهای سریال ماهیتی کاملا واقعی دارند. به زبان سادهتر، وجود این مکانها دور از ذهن نیست. یعنی برای نمونه نیروگاههای هستهای مکانهایی واقعی هستند و به شکلی دور از رویا و خواب و خیال به نمایش گذاشته شدهاند.
میتوان گفت هنرمند رئالیست خود را دارای یک وظیفه میداند. این وظیفه «بازنمایی واقعیت» است. هنرمند رئالیست بهنوعی سعی در عکسبرداری دارد. آن هم عکسبرداری که صرفا در خدمت نمایش دادن واقعیت است. این نشان دادن واقعیت همواره با جزییات همراه بوده است. برای نمونهی بصری کافی است به جزییات چهره شخصیتها (مثلا معدنچیان) در قسمتهای مختلف نگاه کنید. چهرههایی خاک گرفته که با بررسی آنها میتوان فهمید که سریال در آن لحظه قشری فرودست یا فرادست را نشان میدهد. متن رئالیستی از حیث محتوا به درد و رنج مردم میپردازد. این متنها با بازنمایی واقعیتهای اجتماعی اغلب سعی در نشان دادن درد و رنجهای اجتماعی دارند. در این متنها شخصیتها دربرابر معضلی قرار دارند که به مراتب از خودشان قدرتمندتر است.
در فرجام متنهای رئالیستی شخصیتها اغلب بهنوعی بر مشکل فائق میآیند. مینیسریال «چرنوبیل» در مورد انفجار هسته یک نیروگاه اتمی است. انفجاری که دلیلش سهلانگاریهای سودجویانه افراد بیمسئولیت است و قربانیهایش مردم هستند. نتایج سهلانگاریهای آنچنانی، به قتل رسیدن و مرگ حیوانات بیگناه، آتشنشانها و سایر مردم است. یکی از اتفاقهایی که جنبههای شاید ناتورالیستی سریال را نمایان میکند، نگاه کردن به سکانسهای خاکسپاری انسانها و حیوانات است. جایی که همه سرنوشتی جز گورهای دست جمعی در مقابل خود نمیبینند. یکی از جنبههای بارز سریال در زمینه بازنمایی مسائل اجتماعی سکانس تجمع مردم روی پلی است که بعدها پل مرگ نام میگیرد. مردمی که روی پل ایستادهاند، مردم عادی هستند. یکی از این افراد که به نظاره انفجاری هولناک ایستاده، منظره را «زیبا» توصیف میکند. تمام افرادی که روی پل ایستادهاند، بر اثر تشعشعات هستهای میمیرند. شربینا و لگاسف بهعنوان شخصیتهای اصلی نیز بهدلیل مشابه از بین میروند. البته لگاسف خود دست به خودکشی میزند، اما پس از مطلع شدن از ابتلا به سرطان. چنین پایانی در سرنوشت شخصیتها عموما متعلق به متنهای ناتورالیستی است، اما صرفا یک پایانبندی ناتورالیستی، کیفیت رئالیستی متن را زیرسوال نمیبرد.
درون مایه سریال «چرنوبیل» از واقعیتی دردناک و اجتماعی نشان دارد. سریال وضعیتی را به تصویر میکشد که ممکن است در آن انسان شرایطی خاص را تجربه کند؛ شرایطی که تحت آن که «همه داشتههایش» در خطر باشد و به همین دلیل «اخلاق» به حاشیه رانده شود. وضعیتی که هسته یک نیروگاه بهدلیل سهلانگاری حکومت منفجر شده اما آنچه که مهم است، نه نجات مردم و پیشگیری از فاجعههای بعدی که حافظت از «برتری صنعت هستهای» است. یا اینکه حکومت اصرار دارد که «در جماهیر شوروی یک فاجعه هستهای جهانی رخ نمیدهد.» و به این ترتیب اشکالی ندارد که جان بسیاری از انسانها در خطر باشد. چنین وضعیتی جامعه را به دو دسته فرودست و فرادست تقسیم میکند. فرودستان همان آتش نشانها، معدنچیان و کارگرانی هستند که با سخنرانیهای احساسی به کام مرگ فرستاده و قربانی میشوند و فرادستان نیز آنان هستند که ترجیح میدهند «برتری صنعت هستهای» خدشهدار نشود. شخصیت در متنهای رئالیستی دارای خصوصیاتی است. این شخصیتها عموما از طبقههای ضعیف جامعه هستند و بله، پروتاگونیست سریال «چرنوبیل» یعنی والری لگاسف یک دانشمند است و در نگاه اول دانشمند بودن تصویری از تعلق به طبقه تحت فشار جامعه به دست نمیدهد. اما در وضعیتی که دولتمردانِ سهلانگار و دروغگو در راس کار هستند، حقیقت این است که دانشمند بودن چندان ارزشمند (در آن نظام اجتماعی خاص) نیست. هر سه شخصیت محوری «چرنوبیل» یعنی لگاسف، شربینا و خومیوک در برابر یک هستهی منفجر شده و بالاتر از آن، کا.گ.ب و حکومت ایستادهاند. درد و رنجی که این افراد متحمل میشوند، نتیجهی خودخواهیهای فرادستان است.
دو دانشمندِ داستان یعنی خومیوک و لگاسف انسانهایی مدرن هستند. شخصیتپردازی آنها دقیقا مدرنیستی نیست، اما انسانهایی با تفکر مدرن هستند. شاید بهترین توصیف از آنها همان است که والتر بنیامین در «تزهای نهگانهاش» در «تزهایی از فلسفه و تاریخ» با عنوان «فرشتهی تاریخ» توصیف کرده است: «چهرهاش به طرف گذشته است. جایی که ما زنجیرهای از رویدادها را میبینیم او یک فاجعهی واحد را میبیند که ویرانه روی ویرانه تلنبار میکند و مقابل پاهای او میاندازد.» این بخش از نوشتهی والتر بنیامین دقیقا کاری را که لگاسف و خومیوک در مقام تقابل با نیروی بالادست انجام میدهند، توصیف میکند. کیفیت رئالیستی شخصیت پردازی آنها اما قابل باور بودن و دوری از اغراق است. شخصیتها تصویری غیرواقعی و اغراق شده ندارند؛ دو دانشمند هستهای تحت شرایط عادی (وضعیت واقعی جامعه) در مقابل چنین فاجعهای به بیان دلایل و راهکارهای علمی آن خواهند پرداخت. دیگر شخصیتهای سریال نیز از همین ماهیت رئالیستی پیروی میکنند. هرکدام در جایگاه خود رفتار و کرداری واقعی به معنای رفتاری بازنمایانه از جامعهای واقعی دارند. تمام آنچه که خواندید، صحهای است بر رئالیستی بودن مینی سریال «چرنوبیل». منبع: زومجی/
به نظر من که قسمت ۴ و ۵ بهترین قسمتش بود
قطعا سریال فوق العاده ایه و حتما تماشاش می کنم…ولی اگه یه مینی سریال ۵ قسمتی نبود شاید همچین امتیازی نمیگرفت
قسمت اخر چرنوبیل عالی بود. حتما ببینید. حقشه این امتیازات
مینی سریال چرنوبیل خیلی خوبی بود اما مسءله همین مینی سریال بودنشه که نباید با سریال های چند فصلی یکی بشه
خیلی خیلی خوبه سریالش حتما تماشا کنید این سریال رو
از بهترین سریال هایی(مینی سریال)که تلویزیون به خودش دیده. واقعا همه چی تموم بود
سریالی میخکوب کننده با مفاهیمی تکان دهنده و تنش زا اما واقعی …اصلا پوسترش داره باهات حرف میزنه ، دارک بودن فیلم قشنگ معلومه تو پوستر
هزینه ی دروغ چیه ؟ همین یه جمله ی سوالی – پرسشی کافیه که این اثر رو به برترین TV SHOW عمرم بدل کنه
((چرنوبیل به منزله هتل!))
((وقتی حقیقت رنجیده خاطرمون میکنه ما پشت سر هم دروغ میگیم تا وقتی که یادمون نمیاد دروغی وجود داره ولی دروغ ما هنوز سر جاشه هر دروغی که میگیم قرضی در حق حقیقت به بار میاره که دیر یا زود این قرض پرداخت میشه ))
(( خطر واقعی اینه که اگه به اندازه کافی دروغ بشنویم بعدش دیگه اصلا حقیقت رو تشخیص نمیدیم ))
(( تو قبل این که همچین پستی داشته باشی تو یه کارخونه کفش کار میکردی ))
دیالوگ های به شدت مفهمومی و رعب آور و پر مغز
دوز سیاسی بودن بالای فیلم که به خاطر بیان حقیقت اونم به طرز واقع گرایانه ترین شکل ممکن که در طول تاریخ سینما و تلویزیون سابقه نداشته من رو عاشق خودش کرده
میخکوب ترین سکانس chernobyl اون آخرش که نوشت تلفات بین ۴ تا ۹۰ هزار نفر بوده ولی رسما ۳۲ نفر اعلام شده بود.
البته قسمت دومش هم کلا یه چیز عجیب و غریبی تو تموم سریال هایی بود که به عمرم دیده بودم و تا دو سه دقیق بعد از تموم شدن سریال زل زده بودم به تلویزیون، که فقط برای عروسی سرخ قبلا اینطوری شده بودم.
این سریال رو به خاطر موضوعش و شجاعتش برای بیان ایده ای که داشته ، کاملا لایق رتبه اول شدن میدونم…تاثیرگذارترین سریالیه که تاحالا دیدم و به لطف تمرکز روی لایه های پنهانی دیالوگ ها و ظرافت پرمعنی که دارن ، عمیق ترین دیالوگ های سیاسی ممکن رو در اختیارتون میزاره…دیالوگ هایی که امکان نداره بعد از دیدن این اثر بهش فکر نکنید و ماندگاری که داره ، اثر رو به وجه های بالاتری از بی نقص بودن میرسونه
جای این آثار خیلی خالی بود ممنون از سازنده ها
از محتواش هم نگم که لحظه به لحظش مو به تن آدم راست میکنه و به سمت horror شدن گام برمیداره و اتفاقا در ترسوندن مخاطب به غیر رایج و معمول ترین و غیر کلیشه ای ترین روش ممکن موفق میشه و به طرز عجیبی مدال طلای سفید موفقیت رو به گردنش می اندازه و به لطف لایه های پنهانی سیاسی که داره ، سبک جدیدی از هدفمند بودن رو به نمایش میزاره و با یه پرتاب یه تیر ، ده ها نشانه رو هدف قرار میده و محکم و استوار به پر مغز ترین مکان نشانه اصابت میکنه و شما رو از توجه به این حجم واقع گرایانه بودن غش میده 🙂
در حالت کلی من خیلی با رئالیسم و ناتورئالیسم نمی تونم ارتباط برقرار کنم. البته آثار رئالیستی بوده که من دوست داشتم(در ادبیات بیشتر). اتفاقا به همین دلیل هم هست که من با آثار HBO نمی تونم ارتباط برقرار کنم و عموما نگاه نمی کنم. تنها اثری که من نگاه می کنم و دوست داشتم True Detective بوده. اتفاقا یکی از مشکلات من هم با Game of Thrones هم همین عناصر رئالیستی هستش که ما طرفداران فانتزی اون رو به نوعی خیانت ادبی می دونیم. شخصا مکتب رمانتیسم رو بیشتر می پسندم. واقعیت این است که دنیای هنر به مکتب رئالیسم یا رمانتسیم خلاصه نمی شود و مکاتب هنری بسیار دیگری هم وجود دارند که میشه در آنها فعالیت کرد و آثار بسیار بسیار خوب سینمایی را به وجود آورد. عمیقا درک نمی کنم چرا آثار رئالیستی اینقدر در بین سینما گران محبوب شده.
چرنوبیل یعنی شاهکاری بی حد ومرز که میشه بهش بابت پر محتوا بودنش لقب شاهکار هنری رو گذاشت نه صرفا به خاطر هنر ش بلکه به خاطر استفاده ی صحیح از قدرت تاثیر گذاری اینقدر این فیلم پر محتواست که میتونم بشینم با خانواده ببینمش حتی با وجود ممیزی هاش