سینمای عامهپسند، با وجود تمام انتقادهایی که گاها به خاطر رعایت فرمولهایی مشخص برای داستانگویی دریافت میکند، آوردههای به خصوصی را نیز بهصورت موازی، تحویل تماشاگران و فیلمسازها میدهد. یکی از همین آوردهها هم خلق قواعدی برای سرگرم کردن مخاطب در ژانرها و زیرژانرهای گوناگون است که با درنظرگرفتنشان همیشه میتوان آثاری را به وجود آورد که هم گروه سنی مشخصی از مخاطبان در هر دورهی زمانی آن را دوست خواهند داشت و طرفداران پروپا قرص خودشان بین بزرگسالان را پیدا میکنند.
همین موضوع، گاها سبب میشود که کارگردانهای خارج از جریان اصلی هم دائما فرصتی مناسب برای مشخص کردن تمایزشان با دیگران داشته باشند. چرا که وقتی قسمتهای عادی و همیشگی سینمای عامهپسند، پرشده از فیلمهایی طبقهبندیشده درون چارچوبهایی معین باشند، عدم پیروی از قواعد گفتهشده، بهتنهایی نیمی از هدف آغازین فیلمهای متفاوت یعنی یادآوری تفاوتشان به بیننده را برآورده میسازد.
در عین حال، فرمهای آشنای ژانرهایی چون ابرقهرمانی، نوجوانانه و مخصوصا دوران بلوغ در سینمای هالیوود، گاها میتوانند منجر به کلید خوردن کارنامههای کاری موفق برخی از بهترین فیلمسازها بشوند و حتی به علت تطابقپذیری بالایشان در همراهی با یکدیگر، فرصت مناسبی برای خلاقیت به خرج دادن آنها در داستانگویی را فراهم کنند. به این معنی که فیلمساز میتواند مخصوصا در اوایل دوران کاری خود، مثلا آثار برتر سه زیرژانر در طول تاریخ را ببیند و با ترکیب قواعد پایهای قصهگویی در آنها با ایدههای خلاقانه و طرح داستانی فیلمنامهاش، اثری را خلق کند که هم بهصورت غیرمستقیم از فیلترهای اعتبارسنجی مشخصی گذشته است و هم در عین یادگیری از محصولاتی متعدد، میتواند هویت خودش را داشته باشد. حاصل ذرهذرهی پروسهی توصیفشده هم میشود تولد فیلمهایی مثل «بامبلبی» که تراویس نایت و کریستینا هادسون به ترتیب در مقام کارگردان و نویسندهی آنها، با آفریدنشان به همین روش، اثری تماشایی را روی پردههای نقرهای قرار میدهند.
فیلم بامبلبی – Bumblebee، به شکل خوشحالکنندهای متعلق به یک دستهبندی مشخص و کلیشهای از سینمای عامهپسند نیست. به این علت که هم داستان بامزهی یک ابرقهرمان متفاوت را تعریف میکند و هم پروتاگونیستی نوجوان و کموبیش ناراحت را در مرکز داستان جای میدهد تا همزمان با یک اکشنِ علمیتخیلی بودن، دربردارندهی لحظات آشنا و جذاب سینمای دوران بلوغ نیز باشد. نتیجهی کار نیز چیزی نیست جز به وجود آمدن قصهای که میتوان با آن همراه شد، میتوان به رخدادهایش اهمیت داد و میتوان چند بار از کلیشهزده نبودنش احساس رضایت کرد. کارگردان با درک درست انتظارات پایهای مخاطب از چنین داستانهایی، بهسادگی به ما حقه میزند و کاری میکند که فیلم، حداقل بهصورت مطلق قابل پیشبینی نباشد. برای نمونه در اواسط داستان، «بامبلبی» به سان اکثر فیلمهای نوجوانانه، کاراکتر اصلیاش یا همان چارلی واتسون را زیر فشارهای لفظی همسنوسالانش قرار میدهد، تواناییاش را به چالش میکشد و دقیقا در ثانیهای که شما به فائق آمدن وی بر آزاردهندگانش باور دارید، اجازهی ترسیدن او را صادر میکند. فیلمنامهی اثر، اینقدر در نرساندن کاراکترهایش به موفقیت و شکست مطلق، خوب ظاهر میشود که ابدا نمیتوان فرمتی کپیشده از بسیاری از فیلمهای ابرقهرمانی نهچندان مناسب را درونش پیدا کرد و به همین خاطر، آنطور پیش نمیرود که در تمام قصه شخصیتها را زمین بزند و هیچ پیروزی به خصوصی را تقدیمشان نکند و سپس ناگهان در انتها، تمام مشکلاتشان را برطرف کند. فیلم اجازه میدهد این افراد به موقعش شکست بخورند و به شکلی شبیه اما نه دقیقا برداشتشده از انتظارات همیشگیتان، به موفقیت برسند. همین هم کاری میکند که طرفداران فیلمهای نوجوانانه، حتی در صورت ندیدن یک قسمت از سری تبدیل شوندگان – Transformers تا به امروز، شانس لذت بردن از تماشای بامبلبی – Bumblebee را داشته باشند.
عدم وابستگی سرستاسری فیلم به سری اصلی و تبدیل شدنش به یکی از معدود فیلمهای حاضر در هالیوود که به فرانچایزهایی شناختهشده تعلق دارند اما روی پای خودشان میایستند، یکی از جدیترین نقاط قوت «بامبلبی» است. زیرا به خاطر همین ویژگی، هرگز با سکانسی در طول آن مواجه نمیشوید که هیچ کارکرد داستانی مشخصی نداشته باشد و فقط بخواهد ارتباط اثر به مجموعهی اصلی را نشان دهد یا برای داستانهای بعدی و مورد انتظاری که در قسمتهای دیگر تبدیل شوندگان – Transformers از راه خواهند رسید، زمینهسازی کند. بهجای اینها، موقع دین بامبلبی – Bumblebee واقعا میشود روبهروی اثری نشست که در دههی هشتاد میلادی جریان دارد، از پتانسیل انکارناپذیر زیرژانرهایش بهره میبرد و به دختری میپردازد که پدرش را از دست داده است و یک موجود روباتیک غولآسا را بهعنوان دوست تازهی خویش میشناسد.
هوشمندی انتخابهای سازندگان فیلم برای تعیین شخصیتها و نقشآفرین اصلی فیلم تراویس نایت، تاثیر بهسزایی در شرح و بسط قدرت سرگرمکنندگی «بامبلبی» داشته است. اصلا اگر قرار بر ساخت فیلمی کموبیش احساسی با محوریت یکی از ترنسفورمرها باشد، چگونه میتوان شخصیتی بهتر از بامبلبی و دختری هجدهساله را پیدا کرد؟ به بیان بهتر، هیچ شکی وجود ندارد که بین تمام کاراکترهای شناختهشدهی سری «تبدیلشوندگان»، آپتیموس پرایم و بامبلبی در راس همه قرار میگیرند؛ موجوداتی که یکیشان فرماندهای قدرتمند و شکستناپذیر است و دیگری، کاملا میتواند از بین همنوعان خود، بهعنوان احساسیترین و انسانیترین کاراکتر، پذیرفته شود. به همین دلیل میتوان رابطهی او با یک انسان که خودش هم دردهای درونی زیادی را یدک میکشد، درک کرد و شیمی مناسبی را بین کاراکترهای اصلی دید که حقیقتا، جذبکننده به نظر میرسد.
مقدمهپردازی فیلم که شاید آشناترین و خستهکنندهترین بخشش برای دنبالکنندگان قدیمیتر مجموعهی تبدیل شوندگان – Transformers هم باشد، با تمام تقلیدشدگی و ضعفش در پرداخت اکشنها و شکل دادن به لحظات هیجانی، به سبب گرفتن صدای بامبلبی از او، اصلیترین عنصر لازم برای شکلگیری مهمترین نقطهی قوت اثر را مهیا میکند. صامت بودن این ربات زردرنگ دوستداشتنی در تمام طول داستان وقتی با اجرای تحسینبرانگیز و خواستنیهیلی استاینفلد در نقش کاراکتر اصلی ترکیب میشود، رابطهای را میسازد که با کمترین اطلاعات نسبت به کاراکترهای قرارگرفته در دو طرفش، میشود آن را فهمید و به خاطرش به حس این دو موجود متفاوت نسبت به یکدیگر، علاقه پیدا کرد. این مسئله، از آن جهت که رابطهی عاطفی و انسانی چارلی با اعضای خانوادهاش چیزی جز تکرار مطلق مکررات به شیوهای قابل قبول نیست و سکانسهای اندک جریانیافته بر مبنای تصویرسازی از دوستی مِمو با او هم برخی از تصنعیترین ثانیههای بامبلبی – Bumblebee را تشکیل دادهاند، اهمیت فوقالعادهای برای زنده نگه داشتن فیلم تا آخرین سکانس دارد. زیرا عادی بودن کاراکترها و ضعیف بودن روابط برخی از آنها با یکدیگر را در هشتاد درصد دقایق، زیر سایهی دوستی بامزه و قابل فهم یک قهرمان زردرنگ خجالتی با چارلی جای میدهد. رباتی که به خاطر بازی کاملا رضایتبخش هیلی استاینفلد، گاهی باید به خودتان یادآوری کنید که توسط سیجیآیها به وجود آمده است و واقعا روی اعصاب نقش اصلی راه نمیرود یا در سکانسی دیگر، وی را در آغوش نمیکشد.
تراویس نایت تا پیش از کارگردانی بامبلبی – Bumblebee، یکی از فعالان محترم دنیای انیمیشنسازی استاپموشن بود و نامش در نقاط مهمی از تیمهای سازندهی فیلمهایی همچون «پارانورمن» (ParaNorman)، «غولهای جعبهای» (The Boxtrolls) و شاهکاری به اسم «کورالین» (Coraline) به چشم میخورد. هرچند که او دو سال قبل، با اکران اولین فیلم بلندش یا همان Kubo and the Two Strings، به همگان اثبات کرد که اگر فرصتش مهیا شود، به اصطلاح شناگر ماهری است و میتواند پروژههایی اینگونه را نیز بهصورت کامل رهبری نیز بکند.
این تجربیات کارگردان در آفرینش فیلمهایی که جزئیات بصریشان را فریم به فریم شکل میدهند و واقعا قصهگویی تصویری خاص خودشان را دارند، در لحظه به لحظهی «بامبلبی» هم قابل تشخیص هستند و علیرغم تاثیرگذاری مثبتشان روی نحوهی پیادهسازی جزئیات صورت تبدیلشوندگان، نیمی از اکشنهای فیلم را هم خستهکننده جلوه میدهند. البته از آنجایی که اصولا کمتر کارگردانی در کل هالیوود یافت میشود که قدرتمایکل بی در خلق سکانسهای هیجانآور و پرحرکت کامپیوتری درون فیلمهای لایو-اکشن را داشته باشد، قابل قبول جلوه نکردن فیزیک ترنسفورمرها و واکنشهایشان به ضربات مستقیم و انفجارهای متعدد، فقط و فقط به جنس فیلمسازی نایت نیز مربوط نیست. اما فیلم او برخلاف تصورات بسیاری از مخاطبان، ابدا نباید اثری اکشنمحور خطاب شود و به همین خاطر، اشکال گفتهشده ضربهی شدیدی هم بر بدنهی کلی آن وارد نمیکند. بالاخره بامبلبی – Bumblebee فیلمی به شمار میرود که شاید خالی از شیطنتهای سودجویانهی پارامونت پیکچرز با خلق لحظاتی کامیک و نهچندان قابل لمس یا استفاده از بازیگریهای صرفا پولسازی مانند اجرای جان سینا نباشد، ولی در آخر کار، هرگز نمیشود به آن برچسب محصولی متوسط یا بد را زد. بهگونهای که با اثرگذاری مثبت فیلمنامهی کریستینا هادسونِ تازهکار که بهزودی در فیلمهای بعدی دنیای سینمایی DC بیشتر او را خواهیم دید، «بامبلبی» حتی هنگام تصویرسازی از هیجانیترین و پر زدوخوردترین رخدادها، حقیقتا قصهای را برایمان تعریف میکند. نتیجه هم میشود آن که وقتی قهرمانهای داستان در خطر قرار میگیرند، با وجود بیارزش و مسخره بودن دشمنانشان و قطعی بودن پیروزی آنها، سینماروها میتوانند از وقت گذاشتن برای دنبال کردن موفقیت این دختر و دوست فضایی بامزهاش لذت ببرند.
برخلاف تمام خاطراتمان از سری «تبدیلشوندگان» در سالهای اخیر که همیشه صرفا در اوج سرگرمکنندگی برای مخاطب عام باقی میماندند، «بامبلبی» که به شکل کاملا قابل انتظار، کمترین فروش را در بین تمامی قسمتهای Transformers تجربه کرده است، به جای دستوپا زدن برای سرگرم کردن حداکثر مخاطبان ممکن به فراموششدنیترین حالات، واقعا گروهی از بینندگان را برمیگزیند و تصمیم میگیرد یک سرگرمی درستحسابی و لذتبخش را تحویلشان دهد. راستی، خوشبختانه لابهلای دقایق بامبلبی – Bumblebee، موسیقیها هم شنیدنیتر و قابل درکتر از اصواتی شدهاند که بدون توجه به تصاویر یا ماهیت قصه، صرفا میخواهند در حد و اندازهای دیوانهوار، حماسی و هیجانی باشند. طوری که داستان اثر به چیزی بیشتر از حملهی فضاییها و جنگ رباتهایی بزرگ با هم خلاصه شود و بتوان همزمان با فکر کردن به آنتاگونیستسازی پیش پا افتادهاش و اکشنهایش که فاصلهی معناداری از سیجیآیهای پرانفجار و نفسگیر «تبدیلشوندگان»های خلقشده توسط مایکل بی دارند، تماشای آن را به دوستداران درامهای نوجوانانه توصیه کرد؛ به عنوان فیلمی که ورای همهی ضعفها و قوتها، رابطهی زیبا و همذاتپندارانهی چارلی و بامبلبی در آن، ارزش وقت مخاطب را دارد. منبع: زومجی/
واسه اولین بار تونستم ی فیلم ترانسفورمز رو تا اخر ببینم و خوشم بیاد.فیلم قبلی رو نصفه ول کردم
داستان خوب بازیگر خوب جای مدل های فیلمای قبلی
نه تنها اکشن افتضاحی داشت که داستانش حتی از اونم بدتر بود?
اینقدر همه از داستان تعریف کرده بودن اگه این داستان خوبه پس ماستم سیاه
یه مشکل دیگه که وقتی نقد رو می خوندم فهمیدم اینکه داستان حتی از بقیه فیلم های این سری هم بدتر بود دیگه ببینید چی بود
خیلی هم خوب بود.حداقلش دیگه از قسمتهای قبل بهتر بود.
فیلم متوسط رو به پایینی بود و فقط برای پر کردن وقت خوب بود
ممنون از نقدتون. باید بگم که فیلم متوسط رو به پایینی بود و فقط برای پر کردن وقت خوب بود
امروز فیلمو دیدم مطمئنن هدف چنین آثاری فرو رفتن و تفکر کردن در مسائل فلسفی نیس و همه میدونیم هدف لذت بردن از یک اکشن و گذراندن اوقات فراغت است که به نظرم بهش رسیده بود و با یه حالت طنز گونه هم مخلوت کرده بود نمره من ۷٫۵ از ۱۰ است و به نظرم بعد نسخه دوم بهترین نسخه بود … و همچینین به نظرم کارکتر هیلی استاینفلد هم بهترین تو یه کلی سری بود .
فیلم «بامبل بی» (Bumblebee) با بازی هیلی استاینفلد و کارگردانی تراویس نایت، در طراحی اکشنها به استانداردهای Transformersهای مایکل بی نزدیک هم نمیشود و در داستانگویی، دست تکتک آنها را از پشت میبندد.
فیلم به شدت خوب و متوسط رو به بالایی بود و حداقل ارزش یکبار دیدن رو داشت???
توقعاتمو برآورده نکرد. فقط vfx های خوبی داشت. البته نمیشه گفت فیلم بدی بود
فیلم خیلی خوبی بود میشد چند بار دیگه هم نشست از فیلم لذت برد و واقعا بازی هیلی استاینفلد خیلی خوب بود تونست اون حس رو منتقل کنه. در کل قابل قبول?
فیلم زیبایی بود و با داستان بسیار زیبا و بازی عالیه هیلی استانفیلد و جان سینا من که لذت بردم
همه تو فیلم شاهکار بودند هر چند شاید خیلی بگن از نظر داستانی افتضاح بود. ولی اصلا اینجور نیست شاید بخاطر زمان زیاد فیلم خیلی ها همون نصف اول فیلم و که نگاه کردند دیگه فیلمو نبینند ولی واقعیتش اینکه اصل داستان و اکشن های فیلم از نصف دوم فیلم شروع میشن و بینندگان فیلم باید تحمل کنند. به نظر من همون نصف اول فیلم هم خوبه
همه چی به کنار،ولی آخر فیلم اون سلام نظامی جان سینا خیلی مسخره و مضحک بود.همون باعث میشه ۴ نمره از فیلم کم بشه
من که خوشم اومد نه اینکه فوق العاده باشه یه بار اومدم شروع به دیدن ترانسفورمز کنم وسطای فیلم خوابیدم این فیلم حد اقل داستان بهتری داشت از نظر من
دیگه فیلم از این تکراری تر ندیده بودم تا حالا !!! به فکر اینکه شاید اون حس قشنگ نسخه های اولش رو داشته باشم دیدم اما بازم ثانیه به ثانیه تکرار ??????
کامنتا بقیه رو دیدم لازم دونستم در مورد نظر خودم توضییح بدم نگن روان پریشه الکی نظر میده :
یه نوجوان که بر حسب اتفاق یه کارگاه داره و به ماشین علاقه داره بابا یا بابابزرگش یا همسایه یا دوست و … خیلی تو کار ماشینه ماشین خوشگل و گرون نمیتونه سوار شه نداره دلش ماشین میخواد
همون دعوای همیشگی دو گروه تبدیل شوندگان فضایی
باز اومدن زمین تبدیل شوندهه و تعجب دختره و پسره از دیدن این ماشین عجیب و تبدیل شونده و بلافاصله پذیرش فضایی عجیب به عنوان دوست در حد اینکه جونت رو براش بدی !!!!!
بازم ضعف این دوست تبدیل شونده و تلاش برای شکست دادن دشمن فضایی قوی و نظامی های احمق که میخوان دوستت رو بگیرن با تفاوت اندکی در جزییات و ..
خلاصه اینکه این داستان سطحی که درواقع ایرادی بهش نیست اما نه در نسخه انم یه فیلم چند نسخه اول با اون همه اکشن جالب و ماشین های تبدیل شونده عجیب و … اصلا انگار نیازی به داستان ندارن و همونجوری عالی بودن اما الان حتی داستانشم تکرار همون فبلیاس با تفاوت در جزییات زندگی آدما
بعضی فیلما یجورین که منم حس میکنم میتونم فیلم نامه نویس یا کارگردان بشم فقط یه گروه جلوه های ویژه حرفه ای نیاز دارم !!!!
کل نظرم درباره ی فیلم تو همون بند اول نقدتون خلاصه میشه این که از لحاظ اکشن در حد بقیه نیست و از لحاظ داستانگویی بهتر بقیه هست
یه فیلم خانوادگی با بازی خوب بازیگران و استفاده درست از موسیقی در فیلم که این خودش هنر می خواهد????
یه فیلم خوبه ولی نه در حد یه ریبوت درخور
بامبلبی یه شخصیت عالی و بامزه ای هستش
قطعا یه شاهکار یا یه اثر فوق العاده نیست ولی یه فیلم نوجوون پسند و باحالیه مخصوصا کاراکتر دوست داشتنی چارلی
بازیگر نقش اصلی بازیگربا استعدادیه و توی فیلمای قبلیش اینو نشون داده ولی کارگردان بخش زیادی از استعدادشو توی این فیلم محو کرد
کلا فیلم متوسطی بود که توی همه ژانرهایی که این فیلم داخلشون قرار می گرفت میشد چند تا فیلم بهتر دید
در برابر افتضاح های قبلی که پر شده بودن از صحنه های اکشنی که بعد از دو قسمت دیگه تکراری شده بودن و هیچ جذابیتی هم نداشتن بالاخره ما فیلمی از سازنده ها دیدیم که روابط انسانی رو هم به فیلم اضافه کردن.در حالی که تو قسمت های قبلی انسانها فقط حضور داشتن که فیلم بازیگر هم داشته باشه و کلا سی جی ای نباشه.هیلی استاینفلد هم به تنهایی از تمام بازیگرای قبلی بهتر بود و تونسته بود اون حس لازم رو به فیلم منتقل کنه.در کل خیلی بهتر از قبلیا بود و صد در صد ارزش حداقل یکبار دیدن رو داره